بیچارهام. چقدر بینوا. تنها. هیجانزده.
چرا وقتی که باید شور داشته باشم، بایدِ تنم را نفی میکنم و آرامش میطلبم؟ چرا گمان میکنم شرّ و شور را بهنهایت تجربه کردهام؟ آن روزها که سرم به سقف میخورد از بسِ شور، و به سرامیک میخورد از بسِ شر، اوج بوده؟ چرا از تکوتا افتادهام؟ نمیدانم.
سرمای سختی خورده روحم. سرمای سختی.
اصلاً برای چه باید بدانم؟ چرا به دانایی، چرا به خرد گرایش دارم؟ مگر ندانستن و فکرنکردن بهترینها نیستند؟ اینها بیشوری ست. این ندانستن و نداشتن و فکرنکردن و یکه و همه بودن. ک...شعر.
رفت ولی رهایم نکرد. رفت ولی رهایم نکرد. رفت ولی رهایم نکرد. آیا دارم خودم را گول میزنم. آیا باید به همین رویه ادامه دهم که همهچیز را از دست بدهم. آیا باید خودم را نابود کنم. کسی نمیداند. تو هم نمیدانی.
دانستن. داشتن. خواستن. رفتن. رهاکردن. تنهاکردن. ماندن.
من بر آن عاشقم که رونده ست.
گل ز یک تندباد ست بیمار.
پس باید چهکار کنم؟
هیجانزدگی بدترین حالتِ من است. نسبت به کوچکترین و سادهترین و پیچیدهترین مسائل به هیجانزدهترین شکلِ ممکن رفتار میکنم. یک برگ که میافتد مرا تا نهایتِ خشونت میبرد آنقدر که از شکستنِ دندانهایم در دهانم نمیترسم. و یک کلمۀ «دور» آنقدر مرا فرسوده میکند که نزدیک است کفِ خیابان سرِ فلکۀ نمازی واایستم تا ماشینی بزند خردم کند؛ استخوانِ رانم چهار تکۀ بزرگ شود با خردهاستخوانهایی که بروند توی گوشتم.
موسیقی. باران هم. من هم که گره خوردهام به خودم. و تنهایی. تنهایی. تنهایی. تنهاییِ عریان. باید بروم لخت بشوم زیرِ باران لختِ لخت تا بفهمم چرا اینقدر رفتی. چرا اینقدر لختم.
پیانو. یان تییِرسِن. آبچک. افتادهام روی تخت. گوشیام را که خاموش کرده بودم روشن کردهام. خبری نیست. خستهام. باید گزارش بنویسم. نمینویسم. چهار ساعت خوابیدهام. دوباره هم میخوابم. دوازده ساعتِ دیگر. چهارده ساعتِ دیگر هم میخوابم. میخواهم یادم برود. ولی در خواب هم تو رفتهای و جایت خالیست.
هیجانزدهام. کاملاً پیداست. دارم میپکّم. چرا.
باید کتابی
بخوانم که مرا دربیاورد از این فضا. اما چه کتابی؟ کتابخانۀ من خانۀ دیوان است.
حافظ بخوانم. شاملو بخوانم. بینامین بخوانم. فوکو بخوانم. قرآن بخوانم. هر گ...ی که
بخوانم هم رها نمیشوم. انگار. میدانم. چرا میدانم؟ گ... .
باید رد بشوم از بیژنِ جلالی. مجابی گفت شعرهایت خودآگاه است. از روی فهمِ جهان حرف میزنی. ناگهانیِ ناخودآگاه را ندارد. باید رد بشوم از جلالی. و مجابی هم.
- خیارشور هم بذارم؟
- نه. گرجه نذار.
با سکوتِ ط
3 دی 1394