این چیزها را اینجا میگذارم تا یادم نرود چه بودهام و چه کردهام. وگرنه، جز خاطراتی خوش یا ناخوش چیزِ بیشتری نیستند.
قسمتِ اول:
در کنارِ آزادراهِ
نماندن
تنها آتشِ افروخته
من
که سروِ بنفش را
بغل کرده ام
26 آبان ماه 1392
آسمان – اما – امروز
بر تختِ موریانه خورده افتاده
چشمش خیره به سقف
- بی خون -
و زیرِ خِنجِ باران
چه سست
و من که دستم را
با ادرار گربه
شسته ام
ابرها را
به پای باد
گره می زنم
و خورشید را
خاموش می کنم
تاریکی مهربان تر است
تاریکی
قابِ
صداهاست
صدای تندری که سر به دیوار
می کوبد و می رود
و صدای غریبِ پوسیدنِ یک لاشه
23 آبان ماه 1392
در آن سوی طناب و پیچاپیچ و دست
در آن سوی حنجر و خون و بُراده های فریاد
و ماورای لاشۀ آفتاب پرست
پای خواهم کوفت
پتک خواهم کوفت
کوه خواهم کوفت
و پل را
فرو خواهم ریخت
و به شمارِ شما انگشت خواهم داشت
و به تعدادِ شکستنِ گردنتان
دست خواهد از شانه ام رویید
به آینه و زنگار و سنگ قسم
که زخم بی انقضای خورشید
وجودتان را تمام خواهد بلعید
تمام .
19 آبان ماه 1392
از سرِ کوچک ترین انگشتِ پایم
جوانه بیرون زده است
- چابک و تر –
گویی همین دیروز بود زایشم از مادر
دیروز بود انگار هراس بوسۀ نخست
همین دیروز بود انگار بستر و بوسۀ آخر
و امروز
- که دیگر امروز نیست –
ساعت ها
عقربه های خود را
به برگ های پاییزی بخشیده اند
و از سرِ کوچک ترین انگشت پایم
رستخیز جوانه ها آغاز شده است :
در گلدان
19 آبان ماه 1392
جا ماندنِ سکوت از خودش
رفتی
با لب های بسته ام
چنین می پندارم که این بار
زال
خودش را
باید به آتش بکشد
باشد که از خاکسترش
سیمرغی سر بر کُنَد
14 خردادماه 1392
... و خورشید
– لرز و هراس –
داشت پر پر می زد
و عنکبوت بی غروب
– پوزخند کریه –
به پیش می لغزید
با پاهایش باریک و
سیاه و
سوزن
در تب احتضار می سوخت
بال های جبریل
و خورشید داشت ...
11 آبان ماه 1392
سایه هایم
– از چراغ های گوناگون –
یکی می شوند
وقتی که باد نیم شب
بازوان خسته اش را
کش و قوس وار
می گشاید
خارهای خشک بیابان را می بوید
و پلاستیک ها را
آزاد می کند .
10 آبان ماه 1392
پیاده شد و
- « ایست ! »
شلیک
دستش را زیرِ جوششِ خون گرفت
و بر خاک پاشید
و پاشید
و پاشید ...
انارهای شکسته ی بی سر
طغیان کردند از کاسه ها
و به تشییع جنازه ی گنجشکی رفتند
که خودش را در آینه دیده بود
و داشت
خون خود را
بر خاک
می پاشید .
10 آبان ماه 1392
شب
پاکت سیگار مچاله
کت ساییده ی ریش ریش
کفش های دهان دره
چهار انگشت آزادی خواهِ پا
بیرون از جوراب
چانه ای خارزار
جنبان از جویدن خشک-پاره-نان
و عبور ماشین های نیمه شب
تک به تک
و شبگردان کبابْ چشمِ موسیقی به گوش ...
رزمنده ی جنگ های ترجیعی خواب
در سنگرِ آخرین ایستگاه اتوبوس
کمین گرفته است
با لب هایی به سردی فشنگ
و به خیابان روبرو می اندیشد
به این درازِ بی انتها
7 آبان ماه 1392
شک
گلدان شگفتی است
که در آن
خورشید و عقاب می روید
تکه ای آفتاب
افتاده بود کنارِ گلدان
کنارِ گلدان
گربه ی یک چشم روی شاخه ی لیمو
چشمِ چپش را
در آشیانه ی گنجشک ها می جست
و روح سرگردان ماهیِ عید
در باغچه
به ابرِ مچاله ای می نگریست
که صلحنامه ی جنگِ تن به تن بود
جنگِ تکه های آفتاب
با
گلدان ها
7 آبان ماه 1392
می لرزید
دستِ روزنامه فروشِ کنارِ خیابان
موهایش نخ به نخ سپید می شد
و صورتش چروک می گرفت
مسافرِ کناری ام
سیبی از کیفش درآورد سبز و بی آلایش
و من به روزنامه های مچاله در جوی
فکر می کردم
و عطرِ سبزِ سیب
1 آبان ماه 1392
گنجشک پرید
هدیه اش را ولی
خواهرِ کوچکم دوست می دارد
- شیشه ی پنجره از آب شفاف تر –
: پیرهنی آبی
با گل های سفید و سرخ و بنفش
2 آبان ماه 1392
اولین رباعی من :
از گور پرید
چشمِ چپ را مالید
بر تن کفنی خونین
خمیازه کشید
سهراب : پدر ، مرا نکش این دفعه !
- لبخندِ کجِ تلخ –
... و خنجر نبرید !
4 آبان ماه 1392
در اتوبوسِ شلوغِ شب
زنی می گریست
کُه کُه می گریست
و « ای وای » هایش
مثلِ قطراتِ بارانِ روی شیشه
کش می آمد
کبوترِ یاکریمی خیس
روی تابلوِ زردی نشسته بود
و به سیاهِ ابرها فکر می کرد
اتوبوس که بوق زد
پریدم و خیس
خیس
دور شدم
ابرهای فکرم کُه کُه می گریستند
و اشک هاشان
مثلِ « ای وای » های زن
روی شیشه ی احساسم کش می آمدند .
24 مهرماه 1392
دانه ی پیروزه ی تسبیح می رفت
بر دوشِ مورچه ای
شاخه ای سکوت بر مزارِ حوا بود
سروهای گوشه ی قبرستان
راز می گفتند
و پیرمرد
بیرون زده بندِ پاره ی تسبیحش از جیب
نشسته بر خاکِ سردِ عصرِ پنجشنبه
پیِ آخرین دانه ی تسبیحِ خود می گشت
با دست هایش
پُر از خراش های عمیقِ سکوت
26 مهرماه 1392
بی هیچ پوستِ شکلات و موسیقی و بوق
بی هیچ تصادف و
بی هیچ – حتی – عبور
دیشب
خواب
دیدم
تابلوِ ورود ممنوع شده ام .
20 مهرماه 1392
کبریت زد
نگرفت
زد
نگرفت
زد
شکست
آخرین بود
*
خورشید
نگاهِ خسته اش به سیگارِ خاموشِ مرد
دود را از شکافِ لب ها – به آه – بیرون کرد
21 مهرماه 1392
به زانو در آمد
خون بود و چهارده زخم بود و خون
افتاد بر خاک
و از جیب هایش گریختند
تیله های سبز و
بر خون و خاک غلتیدند
درخت های برهنه ی دور
برایم دست تکان می دادند
و تنِ او
پوشیده شد از برگ
از زرد
از مرگ
باد بود او
و ایستاده بودم بر فرازِ جسدش
خنجرِ خونینم به مشت .
22 مهرماه 1392
پیر زنی لاغر
با چادرِ سیاهِ گل دار و عصا
دوچرخه ای باریک و قدیمی با چراغ و زنگ
می گذشت
ته سیگاری توی جوی
توله گربه ای از سرِ دیوار
و دختری جوان با شتاب
پسربچه برخاست
داغ بود و « سه تا » و چه بوی نانی !
نوبتش شده بود
و آب نبات چوبی اش تمام .
19 مهرماه 1392
مردِ سیاه و سفید
با شانه هایش افتاده و دست هایش آویزان
و لباسش زخم آلود و ساییده
کنارِ خیابان ایستاده است
با سطلی
لبریز از غروب
18 مهرماه 1392
موجِ منظمِ گوشت
انگشتانِ فرو رفته در پوست
و غیژ غیژِ خفیفِ تخت
ناگاه
دیوار شکافت
فرش ها بال گشودند
باد سر فرود آورد
و از شکافِ دیوار بیرون پرید و روی زمین غلتید
انگشتری طلا با نگینی سرخ
دو نگاه
دو شهابِ منجمدِ بی دنبال
18 مهرماه 1392
چسبیده است
دست ها به میله ی سرد
و کمرها به کمرهای پشتِ سر
اتوبوس به پیاده رو نگاه می کند
به چتر
به آتشِ مُرده ی سیگار
به دودِ مات
به بخار
... آه می کند
*
محو شد
ردِ کف آلودِ لاستیک
بر آبِ خیابان
چتر
سیگارش را به جوی بخشید
لب فروبست
17 مهرماه 1392
قلم بارید
مرثیه ای را
برای چترهای فراموش شده .
بازسرایی
درخت
هلالِ ماه
خش خشِ سایه های خشکِ پیاده رو
قرمزِ سنگینِ ترافیک
حراجِ گلِ مریم
: گوشواره ای به گوش
سایه کشان می گذشت
زنِ بدکارِ پاییز
15 مهرماه 1392
دوش می گرید
سوزان
بر دوشِ من
اجیرِ آتش کِشِ مردمانم
چتری برای دوزخبارِ خزانم
خالدون فیها
ابدا ...
11 مهرماه 1392
قسمتِ دوم در این لینک: قسمتِ دوم