لَمَحات

دمی پیدا و دیگر دم نهان است

آخرین نظرات

  • ۲۱ مهر ۹۶، ۱۴:۴۳ - اشک مهتاب
    :)

۲۸ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

کوچکترین خانه نیز

از

دست‌های من بزرگتر است

برای چه

تلاش می‌کنم

و چه چیز را

در بر خواهم گرفت

 

30 آذر 1394

۱ نظر ۳۰ آذر ۹۴ ، ۲۱:۴۹
محمدحسین توفیق‌زاده

برگِ تنها

که شاخه از او برید

رها شد و

در آبِ جوی افتاد-

 

آب را می‌شناسم

راه را نمی‌شناسم

 

30 آذر 1394

۰ نظر ۳۰ آذر ۹۴ ، ۲۱:۴۹
محمدحسین توفیق‌زاده

بی‌آب مانده‌ام

اما تشنه

نیستم

 

30 آذر 1394

۰ نظر ۳۰ آذر ۹۴ ، ۲۱:۴۹
محمدحسین توفیق‌زاده

برای اندوهِ کوچکِ

من

جهان پناه‌گاهِ

بزرگی‌ست

به خودم پناه ببرم

این سایه‌بانِ حقیر

در دشتِ بی‌عبور

 

30 آذر 1394

۰ نظر ۳۰ آذر ۹۴ ، ۲۱:۴۸
محمدحسین توفیق‌زاده

در انتظارِ شنیدنِ

صدایی ناشناس

سکوت کردم

و تا

سخن نگفتم

هیچ صدایی نشنیدم

و خود را نشناختم

 

26 آذر 1394

۲ نظر ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۲:۵۷
محمدحسین توفیق‌زاده

همیشه فرشی

نو هست

و همیشه پایی کثیف

که آن را افتتاح می‌کند

 

26 آذر 1394

۱ نظر ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۲:۵۷
محمدحسین توفیق‌زاده

درخت حقیر نیست

زیرِ برف می‌شکند

کلاغ حقیر نیست

زباله می‌خورد

حتی انسان هم حقیر نیست

تنها غم و شادی حقیرند

و با این همه

تنها شادی‌ست

که می‌ماند

 

26 آذر 1394

۰ نظر ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۲:۵۷
محمدحسین توفیق‌زاده

اندوهم را

آوردم و در

دست‌های تو شستم

حالا تو دست‌هایت را

بیار و در

اندوهِ من بشوی

 

25 آذر 1394

۰ نظر ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۲:۵۶
محمدحسین توفیق‌زاده

خواب بودم که

بیدار شدم

اگر خواب نبودم هرگز

بیدار نمی‌شدم

 

25 آذر 1394

۰ نظر ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۲:۵۶
محمدحسین توفیق‌زاده

در روزِ شادی‌های مبهم

ابرهای تیره آمدند

باریدند

ابهام‌ را شستند

 

خورشید که درآمد

اندوهی پاک مانده بود-

و می‌درخشد

 

23 آذر 1394

۰ نظر ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۲:۵۵
محمدحسین توفیق‌زاده

پنجره‌ها را ببندم

پرده‌ها را بکشم

و چراغ‌ها را خاموش کنم

 

بنشینم

چشم‌به‌راهِ اشک

و به زخم‌های خود

دست بکشم

 

25 آذر 1394

۰ نظر ۲۵ آذر ۹۴ ، ۰۱:۳۹
محمدحسین توفیق‌زاده

به بیژن جلالی

آیا من امروز

شعرِ تو را می‌نویسم

یا تو سال‌های پیش

شعرِ مرا نوشته‌ای

 

شعر از آنِ ما نیست

تنها جهان

لب‌هایی را انتخاب کرده

برای بازگفتنِ خود

 

21 آذر 1394

۱ نظر ۲۱ آذر ۹۴ ، ۱۲:۴۶
محمدحسین توفیق‌زاده

-         همه‌چیُ از دست داده‌م...

-         حالا همینُ داری فقط

با همین

بساز

دوباره

 

20 آذر 1394

۱ نظر ۲۰ آذر ۹۴ ، ۲۰:۲۵
محمدحسین توفیق‌زاده

گوشه‌ای بایستم

تکان نخورم

تا آب‌های گل‌آلود

آرام شوند

زلال شوند

و تو بیایی

و مرا از پشتِ آب‌ها

به‌وضوح ببینی و

بشناسی

 

اما کجا بایستم

و تو کی

خواهی آمد

 

20 آذر

۱ نظر ۲۰ آذر ۹۴ ، ۱۹:۵۴
محمدحسین توفیق‌زاده

جهان بازی نمی‌کنه

اما هی تیکه‌ها رُ می‌چینه کنارِ هم

هی می‌زنه به‌ هم

من می‌گم دوسِت دارم!

ولی معلوم نیس

این حرفُ کی به کی زده

 

18 آذر 1394

۲ نظر ۱۸ آذر ۹۴ ، ۲۳:۳۴
محمدحسین توفیق‌زاده


به ط

از خود می‌گریزم

در دیگران

اما کجاست آن دشتِ فراخ

که درهایش به روی من بسته

باشد

که مرا بنشاند

و با من حرف بزند

با صدایش

نسیمی که می‌وزد

علف‌‌هایی که به‌آرامی می‌جنبند

جانورانی که میانِ علف‌ها راه می‌روند

 

به خودم برگردم

به جایی که

هرگز نبوده‌ام

 

16 آذر 1394

۱ نظر ۱۶ آذر ۹۴ ، ۲۲:۵۷
محمدحسین توفیق‌زاده

جهان سبدی ‌پُر

به من داد

و در باغ رهایم کرد

 

فرصت اندک است

و من هر لحظه

سبدم را خالی می‌کنم بر

خاک

برای بوسه‌های تازه‌تر

 

14 آذر 1394

۰ نظر ۱۴ آذر ۹۴ ، ۰۱:۲۸
محمدحسین توفیق‌زاده

گم‌ شده‌ام

میانِ این‌ همه آدم

می‌آیند و می‌روند و غریبه‌ایم با هم


من کجا

دستِ چه

کسی را رها کرده‌ام

 

13 آذر 1394

۰ نظر ۱۳ آذر ۹۴ ، ۰۰:۲۸
محمدحسین توفیق‌زاده

من به‌راحتی خواهم مرد و

جای

خالی

به‌راحتی پر خواهد شد و سر خواهد

رفت

آن‌وقت با آن گلویی تر می‌کنم

و صدایم را از تمامِ دهان‌ها خواهید

شنید

 

12 آذر 1394

۰ نظر ۱۲ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۸
محمدحسین توفیق‌زاده

 

قدرتِ نهفته در یک جادّه‌ی روستایی وقتی در آن قدم بزنیم متفاوت است با وقتی از رویش با هواپیما بگذریم. به همین نحو، قدرت نهفته در یک متن وقتی آن را بخوانیم متفاوت است با وقتی از رویش نسخه‌برداری کنیم.

 

مسافران هواپیما تنها می‌بینند که چگونه جاده از میان دشت می‌گذرد و پیش می‌رود، و چطور مطابق با قوانین حاکم بر زمین‌های اطراف تغییر می‌کند. تنها کسی که روی جاده قدم می‌زند، از قدرتی که در اختیار آن است باخبر می‌شود؛ راه برای کسی که از هواپیما به آن نگاه می‌کند، چیزی بیش از پهنه‌یی گسترده نیست، اما کسی که روی آن راه می‌رود، در هر گردشش، همچون ندای فرمانده‌یی که سربازان را به پیش فرامی‌خواند، دوردست‌ها، مناظر زیبا، پهنه‌ها و دورنماها را احضار می‌کند.

 

پس تنها متنی که از رویش نسخه‌برداری شده، مسلط بر روح کسی است که خود را به آن سپرده است؛ در صورتیکه خواننده‌ی معمولی هرگز جنبه‌های نوِ درونِ خود را که متن درصدد گشودن آن است، کشف نمی‌کند: آن جاده را که جایی وارد جنگلِ درونش می‌شود و برای همیشه پشت آن بسته می‌شود، نمی‌تواند بشناسد:

 

زیرا خواننده‌ی معمولی به حرکت ذهنی‌اش در پروازِ آزادِ رؤیایی روزانه ادامه می‌دهد، درحالیکه خواننده‌یی که نسخه‌برداری می‌کند، ذهنش را یکسره در اختیار متن می‌گذارد.

 

این است که پیشه‌ی نسخه‌برداریِ چینی‌ها از کتاب‌ها، ضمانت بی‌بدیلِ فرهنگِ ادبیات بود، و همین کلید فهمِ معمّاهای چینی است.

 

خیابان یک‌طرفه، والتر بنیامین، ترجمۀ حمید فرازنده، صفحۀ 10 و 11، نشر مرکز، چاپ هشتم، 1393

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۴ ، ۱۵:۴۶
محمدحسین توفیق‌زاده