لَمَحات

دمی پیدا و دیگر دم نهان است

آخرین نظرات

  • ۲۱ مهر ۹۶، ۱۴:۴۳ - اشک مهتاب
    :)

مردِ بارانی پوش [شعر]

پنجشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۶، ۰۳:۰۸ ب.ظ



شعلۀ اشیاء خاکستر شده ست

رنگ‌ها، ساییده از آسیبِ آب

ابرهای دوده‌رنگِ همچو اندوهی غلیظ

در دلِ هر گودِ آب

و هوا

چون فشارِ آرواره

چون سکوت

سخت استاده ست بر گورستان

 

در میانِ این هزاران نامِ خفته روی سنگ

این هزاران نامِ بیدارِ سخن‌چینِ زمان

مردِ بارانی‌پوش

ایستاده به‌درنگ

وز پیِ اندیشه‌ای با نوکِ کفش

خاکِ پیشِ پای خود می‌کاود

 

از صدایی دور ناگه می‌پرد

رو که می‌گرداند، آن سو

غیرِ جنبش‌های دوری

هیچ نیست

 

شاخه‌ای می‌جنبد

قطره‌هایی می‌چکد در چاله‌ای

چاله می‌لرزد

 

«ای هزاران خفته در آرامگاهِ سرد!

ای زن و پیر و جوان و مرد!

در کدامین نام خواهم خفت؟

در کدام آرامگاهِ سرد؟»

در دلش چون چاله لرزان

این چنین می‌گوید

«لحظه‌هایم گود

خالی

گورهایی خفتۀ بی‌نام

گرم...»

 

در میانِ خواب‌ها

افسرده‌رنگ

ایستاده به‌درنگ

در پیِ نامی و شاید مرده‌ای بی‌خانمان

خاکِ پیشِ پای خود می‌کاود.

 

9 فروردین 1396

۹۶/۰۱/۱۷
محمدحسین توفیق‌زاده

سروده ها

نظرات  (۲)

درود...خیلی وقت بود منتظر بودم .چه حس قشنگس داشتی
پاسخ:
متشکرم. :)
فعالیتتون کم شده...من چندین  بار بعد از مرد بارانی پوش به بلاگ سر زدم اما اثری از شما نیست...دل تنگتون شدم 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی