در ریزه های نرم سپید ،
جوان شلغم فروش
با سایبان کوچک و بخار غلیظش
مرا می مانست
به هنگام سرودن !
11 دی ماه 1392
در ریزه های نرم سپید ،
جوان شلغم فروش
با سایبان کوچک و بخار غلیظش
مرا می مانست
به هنگام سرودن !
11 دی ماه 1392
برف
نه
مگویید
نه تن پوشِ درختان ام
نه لحافِ چمن
تنِ زمان ام من
پاک و یک دست
و چه اندازه کفش های سیاه
و پاهای برهنه
که ردشان پیدا
نیست !
11 دی ماه 1392
1
در این چهارراهِ اسید و سیمان و دود و آتش ،
آن چه منم ،
جوانکی است با دسته گلی خشکیده
نه در انتظار کسی
نه در اندیشۀ رفتن به سویی
تنها ایستاده است
و به اندوهبارترین صدای جهان
با خود می گوید :
« سبز نیستم
اما
ماشین ها از من می رمند . »
2
لبریز
بود
گوش هایش از تکه تکه شدن و به سیخ کشیدن و قی
و سینه اش از سرفه هایی که با لخته های خون ...
به دستش
تبری بود
که طرحِ آشکارِ سقوطِ برج ها را داشت
و پیرهنش را عطری بود
که تفنگداران
پس از خونش
آمدند و بوییدند
3
خوشه های جوهرینِ اشکش را
برای من به ارث گذاشت
و من
تمام آن را
در یخچه های شعرم
مومیایی می کنم.
10 دی ماه 1392
شب ها
در حوضچه ای می خوابم
پُر از زالو
آن برآشوبندِگانِ پُر زور
سلامتِ تنم را ننگرید
که خونِ چرک را
یارای شکستِ خمارشان نیست ؛
دخترانِ شعله ورِ خیالم را
می مکند .
بی سبب نیست
چنین صبحگاهان بی خون و
چنین شعرهای سفیدی ...
7 دی ماه 1392
در این کُلاژِ روز و شب
رنگِ نبودن ها ...
در نقصِ پازل
تکه های گم شده :
من ها
از آسمانم پنجه های تیز می بارد
تا چشم را از کاسه بیرون ...
تا ندیدن ها
اما تو چترت را ببند و
دور
شو
تا من
تنها بمانم
کورِ رفتن ها / نرفتن ها
از با تو بودن خسته ام
قدری برو گم شو
تا باز پیدایت کنم در
بی تو بودن ها
تا ده تماسِ سرخِ بی پاسخ
و خاموشی
تا بشنوم در هر نفس
گلبویِ مردن ها
5 دی ماه 1392
شاخ به صخره می سایید
گوزن شرمگین
که نخستین پیش-رَسِ1 سال
افتاد و
به خاک غلتید و
پژمرد اما
شاخ هایم را
از شاخه های چسبناکِ
بوته ی پیر
نمی توانستم برکشید
که گِلَم را از آغاز
چنین کورْگره
سرشته بودند
1. پیش رس : توت
4 دی ماه 1392
این شعر رو امشب یه جایی با محسن خوندم و تکه ی آخرش رو حذف کردم ؛ مخاطبِ شعرپسند و روشن ، نیک نعمتی است .
و می دانم که این چنینان نخواهد بود
که بمانم
اما
نمی دانم
تو
آیا
خواهی ماند
این چنین
پا سفت
در این خموشِستان ؟-
نگاهم نمی کرد
داشت
روح نوزادِ
تازه خاک رفته را
می مکید
3 دی ماه 1392
نرسیدم
به پرواز :
راننده ی حریصِ بی چهره
گربه ی گرسنه ی صبح بود-
در این فضای ترش
نسیم تازه ی من
با بوی غلیظ سرو
دیواره های گوشتینِ معده را
به رعشه در آورده است
و بی آن که زنده باشم
درخت های خیابان با
هـ...ـایِ
من
محو ...
3 دی ماه 1392
من نیستم !
این
مچاله ی من است
آخرین نامه ی عاشقانه ای
که بر پوستم نوشتم
سال ها پیش از آن که
شکم مادرم را بدرم
( انسان ها هم
همین گونه به دنیا
می آیند ؟ )
سیر ایستاده بودم
و لاشه ی خونینِ گوسفندِ فربه
داشت بو می گرفت
دندان هایم چه تیز بودند آن روز
اکنون که
گیاهی بیش نیستم
در حالِ زرد ،
گرگانه کاش
دهانِ این گوسفند را
دست کم
می دریدم-
درید ام !
3 دی 1392
اشباح بنفشِ نزدیک
و مهِ سبزِ دور
و فرفره ای چرخان
که در دستم
رنگی ندارد-
پندارهای عور .
3 دی ماه 1392
زبان بگشای ! –
سنگی می گفت .
به ناگاه
وا شد پنجره ای
و سنگ
در شب
گم شد .
پنجره گفت : « کجایی ؟ »
شب گفت : « همین جا ! »
3دی ماه 1392
پروانه در مشتِ کودک
و گلبرگ های پخش و پاره بر زمین-
نشسته ایم
بر نیمکت پارک
بی سر !
1 دی ماه 1392
در می آید از دکان
شانه ای تخم مرغ خریده است
برای پراندن و شکستن
و می جویَد
مجسمه ای را که بشاید
دیواری را که بپاید –
پشت ماشینی
پنهان می شوم
که خاموش نیست .
1 دی ماه 1392
در پهنهْ دشت عمر
حفره ها و نقب ها
و آنک
گنجْ یافته ای که
صندوق عظیم را
پای تپه
خاک می کند .
28 آذرماه 1392
چرا
آبکش ام آفریده ای ؟
بریز
به من
ای نامتناهی
هر چند
محکوم ام
به تهی
28 آذرماه 1392
طشتی از خون و کله های کنده ی مرغان
برایت آورده ام
شاید
گم شده ات را
بازیابی
در آن .
28 آذرماه 1392
اثر انگشت های گُهی ات
روی پستان شیرینم مانده
پاک نمی شود
و جاده ای که در من
گشوده ای
تشویش و درد
از آن می گذرند
لب های چیده ام را بیار
تا
« بمیر » را
توان هجی کردن داشته
باشم .
*
گیلاس های شورِ بی هسته
بی نهایت و پُرخون
و پنجه های گره در گره
و چشم های بسته ...
جاده ای که در من گشوده ای را
حسرت و افسوس عابران اند
صدا و حرف های مکیده ی مرا
به من بازگردان
تا « بگذار بمیرم » را
توان گفتن داشته
باشم
*
نه چشمه
نه جوی
نه برگ روان
تنها چراغِ پیه سوزِ کوچکی در روز
با شعاعی از نورِ سیاه به گردِ
خود :
- بمیر !
و طنین چیچابِ
بوس !
*
- دروغ می گفتم !
- می دانم !
28 آذرماه 1392
بیدار شد
سنگ
بال گشود
و کنار برکه فرود آمد :
مجمع سنگ های بالدار .
*
شکوهِ
لختِ
درختِ
ریشه در کوه
و عرق سردِ سنگ ها بر جبین :
خدایان حسود .
*
هجوم سنگ های بالدار
به شاخه های
شوکت و استحکام –
سقوطِ بال شکستگان و شکسته شاخه ها
به فراموشی دره
*
ریشه در کوه
تنه ای بی سر
خسته جان
و ابرهای بی
باران ؟
27 آذرماه 1392
پرواز مرده است
و جز ته بلیطی رنگ پریده
از آن
چیزی نمانده است .
پرنده
- مهابت و آهن –
می شکافد آسمان را
و نمی دانم
این چراغ های
بیکرانِ شهر است
یا چشم های بی شمارِ
مرگ
که باز است
بر تک و پویِ
شب آلود
پرنده و من
در دشتِ ابر
26 آذرماه 1392