یک تجربه ی عجیب
پنجشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۴۳ ق.ظ
اثر انگشت های گُهی ات
روی پستان شیرینم مانده
پاک نمی شود
و جاده ای که در من
گشوده ای
تشویش و درد
از آن می گذرند
لب های چیده ام را بیار
تا
« بمیر » را
توان هجی کردن داشته
باشم .
*
گیلاس های شورِ بی هسته
بی نهایت و پُرخون
و پنجه های گره در گره
و چشم های بسته ...
جاده ای که در من گشوده ای را
حسرت و افسوس عابران اند
صدا و حرف های مکیده ی مرا
به من بازگردان
تا « بگذار بمیرم » را
توان گفتن داشته
باشم
*
نه چشمه
نه جوی
نه برگ روان
تنها چراغِ پیه سوزِ کوچکی در روز
با شعاعی از نورِ سیاه به گردِ
خود :
- بمیر !
و طنین چیچابِ
بوس !
*
- دروغ می گفتم !
- می دانم !
28 آذرماه 1392
۹۲/۰۹/۲۸