سبک آمد
کوله اش را پر کرد
از برگ
سنگین رفت .
26 اذرماه 1392
رکیک ترین جوکِ آسمانی
هستی
هواپیمایی بی سرنشین
که نازل می شود
بر گور پیامبری دروغین
26 آذرماه 1392
دوست
ندارم
قدم زدن
با تو را
هیبت هولناک شهر را از یادم می بری
24 آذرماه 1392
هی
عکاسِ سوژه پرست
دست مرا
با دستِ از هوس آماسیده ات
مگیر
نیفتاده ام
نیشتری نشسته ام فقط
دوربینت را کنار بگذرا
آن قدر ها هم که فکر می کنی
دور
نیستم
فقط
لب هایم
ترکیده است .
24 آذرماه 1392
این درد بی رنگ را دیگر
دارویی به کار نیست
زخمی بیار .
مهره های خاکستری
سربازهای بی سر
رسیده به آخر خط
به خطِ آخر
و آنک
لرزه بر اندام شاه-
کیشِ هم کیشان .
استکانِ خالی را
به دیوار می کوبم-
پرنده ای با آب-شُش های گل آلود
در دلم می نالد .
22 آذرماه 1392
آن شب که می میرم
کور خواهم بود
گنجشکی پر تشویش
در دام شاخسارانِ سَر-به-همِ درخت
و پیشوازِ موذیانه ی عنکبوت –
امروز
باد
نخستین شکوفه ام را
بوسه داد .
22 آذرماه 1392
ایستاده
پیرمرد در ایوان .
پیش می خرامد
از درون به سویش
دختری بِاَندام
با بازوان سپید گشوده-
هجومِ ابرها
به واپسین ماه .
22 آذرماه 1392
این که به دندان گرفته
خون چکان
می گریزد
قلبِ من است-
سگی از تبارِ
شمشادهای نتراشیده ی زمستان
22 آذرماه 1392
آن قدر می خارانم
این دیوار را
این خوابِ خزه بسته را
این چرک کرده را
تا وا شود
چشمی خونین
اما
بر چه ؟
آیا چه چیزی ... ؟
22 آذرماه 1392
زاده شد
با چنگال های جادو
و رنگین کمانِ پرهایش
و در گهوارهی آشیان
زبانِ بال گشود که :
« چیست ؟ »
و جهان هزار رنگه شد
بر بسیط دشت
نوزادان را دید
همه تن ها سرخ
که چهار دست و پا می آیند
از دور
تا به پا دارند
سورِ میلادش را
که رستم
نبود
اگر او
نبود
*
ساعت ها به افتخارش
ایستادند
و او
سر به فلک کشید
عنان بادها را گسست
اما
باد ها
به احترامش
ایستادند
و او
خورشید را سر کشید
نگاهش آتش شد
و انگشتِ اشاره اش
تیرِ آرش
که آرش
نبود
اگر او
نبود
*
آرزوی بالشت های پتیاره را
و خشمِ پرده ها را
به گور کشید
بی هیچ نماز
و دریچه ای شد
باز
به گندم زار
که گندم زار
نبود
اگر او
نبود
*
نه
او خدا نبود
که خدا
نبود
اگر او
نبود .
21 آذرماه 1392
در این شهر تیپاخورده
لامپ های سفیدِ گِرد
خود را با ماه
اشتباه می گیرند
و درختانِ سرطان زده ی بلوار
جسم زبرِ تنهایی خود را
با من
کشف می کنند
لمس می کنند
*
پیاده رو ها را
من و شب
با لاک پشتانه ترین عبور جهان
می خراشیم
و این دو سپید موی
که هر صبح
می گذری از کنارشان
ماییم .
20 آذرماه 1392
من از خاک برخاسته ام
با پیکری از رکوع
با حلقه های سیم خاردار
و نگاهی از فراز بلندترین برج شهر
به سرهای هزار رنگ
*
پر پر می زنند و می بویند
بلندا را
اتوبوس های بلورینِ بالدار
و بوی دست های تو را ...
*
من از دست های تو برخاسته ام
با پیکری از سجود
تا در فصلِ گرده افشانیِ سطل های آشغال
بارور شوم
شعرهای شاعری مرده را ...
20 آذرماه 1392
صدایم را
نگه می دارم
برای دور
شدن
و تمام دست و پیرهن هایم را
می فروشم
که یافته ام
درختی را
که به اندازه ی غرق کردن اقیانوسِ من
برگ دارد
و نمی خواهد
18 آذرماه 1392
یک طرف شانه
و یک طرف
شیشه ی خیس
و سری که بی
تکیه گاه
کرایه اش را با چترش حساب کرد
و در مهِ سرخِ ترافیک
پیاده
شد
راستی
نوجوجه های گنجشک
با آن دهان های باز
چه می کنند
وقتی که پرهای مادرشان
سنگین و خیس
دور از آشیان ...
10 آذرماه 1392
تکیه بر ماشین سفیدش
ایستاده منتظر
و نگاهش با بیداریِ ماشین ها
هم-طواف
به گِردِ میدانِ
چراغانِ نارنج
روزهاست تصادفی ندیده است
و روزهاست ماشین سفیدش
تکیه بر انتظاری تکیده و بی نور
با چشمان باز خوابیده ست
14 آذرماه 1392