دیر رسیدهایم
از آن که دور بودهایم
از
آفتاب
هم
24 مرداد 1394
دیر رسیدهایم
از آن که دور بودهایم
از
آفتاب
هم
24 مرداد 1394
اشاره کردی به من
و با اشارهات
سوهان کشیدی به روحم آنقدر که
تیز شدهام
و میتوانم ببرم
از خودم
و از تو
13 مرداد 1394
در تو ایستادهام
و تو در را بستهای راهم ندهی
اما دیگر دیر شدهاست
باید بروم
لطفاً باز...
6 مرداد 1394
1.
تو از رفتن زیبا شدهای
و این عطر
نبودن است
30 تیر 1394
2.
در اتاقِ کثیفِ
همیشه
پیرمردِ محتضر
خیره میمیرد
به گهِ خود
30 تیر 1394
با لب شنیدن
بیحضور و بیکجایم کردهای-
اینک کجا تو را میجوید
و جا دارد از فرطِ نبودنت میترکد
لب ببندم دیگر
لب همهچیز را پیش از این گفتهاست.
28 تیر 1394
بریدههای ازجهان
برادههای درگلویجهان اند
-
اره را کنار گذاشت
لیوانِ آب را سر کشید
و روزه بود.
25 تیر 1394
1.
تولد هدیهای است
به آدمِ لخت:
لباس.
2.
در جشنِ تولدت
لخت شدم
هدیه لباسهایم بود
3.
در جشنِ تولدم
به بازار رفتم
و یکدست لباس نخریدم.
4.
هدیۀ تولدت
یکدست لباسِ حمام است-
جعبۀ خالی.
20 تیر 1394
در فضای خالیِ میانِ لبها
حرفهای جامانده
واژههای ناپیدا
بوسه شدند همه
بوسه نگفتن بود
23 خرداد 1394
گوشِ خردم را
بریدم و خاک کردم
صدای پوسیدنِ گیاه را
بشنوم
و روحِ آشفته
که جسمِ خود را در مرزِ گیاه و غبار
لمس میکند
صدای رفتنِ
خود را بشنوم
از دور
به کهکشانِ نزدیک خیرهام
23 خرداد 1394
جهانِ بسته
در نامِ تو بسط مییابد
چنان که تنت
در دو دهانِ بسته
بر هم
با دهانِ بسته
خود را به نام صدا بزن
19 خرداد 1394
وا!
من اوتر از تو
تو منتر از من
این تشنگانِ ما...
مایی که آب نیست
مایی پرندهایست
ناسیراب
از دهانِ دو او
از دو میبوسد
دهانِ ما
وا
از بوسههای ناسیراب
18 خرداد 1394
نمیگریزم از سیاهی
این فضای بینجوم
همهاش سیاه است
مینشینم
تنِ خود را لمس میکنم
با دستِ تو
و از تو و من سخن میسازم
«هزار ساز در کفِ من میگنجد»
17 خرداد 1394
لبش زخمی بود
خون را به دستمالی گرفتم-
کلمه بر دستمال.
14 خرداد 1394
1.
با تصورِ دختری مست
که لخت بهسوی شهر میدود
در تاریکی
جلق میزنم.
2.
لخت میشوم
تا نگاهم کنی-
جلق میزنی.
11 خرداد 1394
مجسمهای از خاکِ خشک
که بعد از سیلِ من دارد قلب درمیآورد
از بخت بد
باد بذر را سمت چپ برده
هیچ چیز اتفاقی نیست؛
دارد دردِ روییدن میکشد
و من میدانم خشکسالی در راه است
*
خاک میشنود
صدای پوسیدن را میشناسد
خاک با حروفِ بلند فریاد میکشد
درد را دارد میکند
میکشد
*
قلبی در سینهام رویید
باد میآید
- پنجره را ببندم؟
- نه.
شباهتِ ترسناکِ این پنجره به مرگ
- میترسی؟
- از آسمان نه. از پنجره.
پنجره همان آسمان است میدانم
میداند از چه میترسم
- این کیسه را کجا بگذارم؟
- بذرها؟ بریزشان روی میز
فردا صبح
و وقتی که با باد بیدار شوم
بذرها را کبوترها بردهاند
*
هزار کبوترِ قهوهرنگ
میآیند
بذرها را میگذارند به شکافهای مجسمه
کبوتران که میروند
باران شروع میشود
سیل میشود
اینک مجسمۀ خاکی
هنوز خشک.
*
هفت سیلِ هول
هفت خشکسالِ سخت
پس از آن چه میشود؟
حتماً باز هم کلاغ به خانهاش نمیرسد
قار قار قار
*
بذرِ بذرها
در سینهام
دردِ دردها
در سینهام
مادرِ این قلب
سرِ زا رفت
*
- سخت نگو
- هیچ که سخت نیست
- هیچ نگو
- ...
اولی از دیگری، بقیه از منها.
11 خرداد 1394
از واژۀ درپرواز
من دَر
من پَر
من واز
من بندی است
برای بستنِ درپرواز
در را به پرواز
بستم
و من از میان
پرید
اینک بندها و
مرا نمیبینی
درپرواز!
9 خرداد 1394
1.
میخواهم زنگ بزنم
رطوبتِ آرامِ لبهایت را
بیار
2.
دو شکلات
تلخ
بر نیمکتِ سنگی
مردی از آن سو میوزد
زنی به آن سو
و گذرشان
یک آن یک میشود
بر دو
رفتهاند هر دو
بادِ یگانه میخِشاند
دو پوستِ شکلات را
به یک سو.
2 خرداد 1394