دوشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۱۳ ب.ظ
1.
با تصورِ دختری مست
که لخت بهسوی
شهر میدود
در تاریکی
جلق میزنم.
2.
لخت میشوم
تا نگاهم کنی-
جلق میزنی.
11 خرداد 1394
پاسخ:
گفتم. شاعرانگی کم نمیشه. فقط می تونم بگم متنی به شاعرانگیِ بیشتر یا کمتری دست پیدا کرده. نه این که شاعرانگیِ متنی کم شده یا زیاد شده به این دلیل اون دلیل.
تعریفت از شاعرانگی با تعریفِ من فرق داره. توی تعریفِ من، کاری ندارم که نویسنده تلاش کرده یا نه. اصلاً نویسنده چه خریه. کارتُ کردی برو پی کارت دیگه پیدات نشه این طرف.
دیگه نوبتِ منه. شاعرانگی طرفِ منه. نه طرفِ نویسنده. نه طرفِ متن.
اتفاقاً باید تلاش کنم. اگر شاعر نباشم، نمی تونم از شاعرانگیِ یه شعر چیزی بهفمم. همون طور که شاعرانگیِ مثلاً رؤیاییُ درک نمی کنم و نمی کنند خیلی های مثلِ من. چون مثلِ اون به شعر نگاه و اندیشه نکردیم و نمی کنیم و نمی خوایم بکنیم هم.
پاسخ:
درکِ ما از مدرنیسم مشکل داره. با نیما هم همین مشکلُ داریم. چرا مثلاً با شاملو نداریم؟ چون به اندازۀ نیما مدرن نیست.
مهم نیست که مدرنیسم خوبه یا نه و ما باید به سمتش بریم یا نریم. مهم اینه که درکِ ناراستی ازش داریم.
مدرنیسم نخبه گرا، خودمحور، ضدمخاطب، ضدِفهم ـه.
ذهنیتِ ما از شعر چیزِ دیگه ای میخواد: مفهومِ روشن یا حداقل به راحتی روشن شونده. مدرنیسم بر ضدِ همین قد علم کرده بود. "من باید چیزی بنویسم که آسون نوشته بشه ولی سخت فهمیده بشه." اینُ نیما میگه.