دیگری و من ها
مجسمهای از خاکِ خشک
که بعد از سیلِ من دارد قلب درمیآورد
از بخت بد
باد بذر را سمت چپ برده
هیچ چیز اتفاقی نیست؛
دارد دردِ روییدن میکشد
و من میدانم خشکسالی در راه است
*
خاک میشنود
صدای پوسیدن را میشناسد
خاک با حروفِ بلند فریاد میکشد
درد را دارد میکند
میکشد
*
قلبی در سینهام رویید
باد میآید
- پنجره را ببندم؟
- نه.
شباهتِ ترسناکِ این پنجره به مرگ
- میترسی؟
- از آسمان نه. از پنجره.
پنجره همان آسمان است میدانم
میداند از چه میترسم
- این کیسه را کجا بگذارم؟
- بذرها؟ بریزشان روی میز
فردا صبح
و وقتی که با باد بیدار شوم
بذرها را کبوترها بردهاند
*
هزار کبوترِ قهوهرنگ
میآیند
بذرها را میگذارند به شکافهای مجسمه
کبوتران که میروند
باران شروع میشود
سیل میشود
اینک مجسمۀ خاکی
هنوز خشک.
*
هفت سیلِ هول
هفت خشکسالِ سخت
پس از آن چه میشود؟
حتماً باز هم کلاغ به خانهاش نمیرسد
قار قار قار
*
بذرِ بذرها
در سینهام
دردِ دردها
در سینهام
مادرِ این قلب
سرِ زا رفت
*
- سخت نگو
- هیچ که سخت نیست
- هیچ نگو
- ...
اولی از دیگری، بقیه از منها.
11 خرداد 1394