کمثل الشیطان راست همچون دیو. اذ قال للانسان اکفُر آنگه که آدمی را گفت: کافر شو! فلمّا
کفر قال انّی بریءٌ منک چون کافر شد، گفت: من از تو بیزارم! انّی اخافُ الله
ربُ العالمین. (16 حشر) من میترسم از خداوند جهانیان.
جماعتی مفسّران گفتند: انسان درین
آیه برصیصای عابد است، راهبی بود در بنیاسرائیل در روزگار فترت صومعهای ساخته بود، هفتاد سال در آن صومعه مجاور گشته و خدای را عزّ و جلّ پرستیده
و ابلیس در کار وی فرومانده و از اضلال وی بازمانده و از سر آن درماندگی
روزی مَرَدۀ شیاطین را جمع کرد و گفت: من یکفینی امر هذا الرجل؟ آن کیست از شما که
کار این مرد را کفایت کند؟ یکی از آن مردۀ شیاطین گفت: من این کار کفایت کنم و
مراد تو از وی حاصل کنم.
به در صومعۀ وی رفت بر زیّ و آسای راهبان و متعبّدان. گفت:
من مردی راهبم عزلت و خلوت میطلبم، تو را چه زیان
اگر من به صحبتِ تو بیاسایم و درین خلوت خدای را عزّ و جلّ عبادت کنم؟ - برصیصا
به صحبت وی تن درنداد و گفت: انی لفی شغل عنک، مرا در عبادتِ الله چندان
شغل است که پروای صحبت تو نیست. و عادت برصیصا آن بود که چون در نماز شدی
ده روز از نماز بیرون نیامدی و روزهدار بود و هر بهدهروز افطار کردی. شیطان برابرِ صومعۀ وی در نماز
ایستاد و جهد و عبادت خود بر جهد و عبادت برصیصا بیفزود چنانک به چهل روز
از نماز بیرون آمدی و هر بهچهلروز افطار کردی؛
آخر برصیصا او را به خود راه داد، چون آن عبادت و جهد
فراوان وی دید؛ و خود را در جنب وی قاصر دید. آنگه شیطان بعد از یکسال گفت:
مرا رفیقی دیگر است و ظنّ من چنان بود که تعبّد و اجتهاد تو از آن وی زیادتست؛ اکنون که تو را دیدم نهچنانست که میپنداشتم و با نزدیک وی میروم! برصیصا مفارقت وی کراهیت داشت و به صحبت وی رغبت تمام مینمود.
شیطان گفت: مرا ناچار است به رفتن، اما تو را دعائی آموزم که هر
بیمار و مبتلی و دیوانه که بر وی خوانی، الله تعالی او را شفا دهد و تو را
این به باشد از هر عبادت که کنی؛ که خلقِ خدای را از تو نفع باشد و راحت. برصیصا
گفت: این نه کار من است که آنگه از وقت و ورد خود بازمانم و سیرت و سریرت من در سر
شغل مردم شود. شیطان تا آنگه میکوشید که آن دعا وی را
درآموخت و او را بر سر آن شغل داشت.
شیطان از وی بازگشت و با ابلیس
گفت: قدوالله اهلکتُ الرجلَ. پس برفت و مردی را تخنیق کرد، چنانکه دیو با مردم
کند. آنگه به صورت طبیبی برآمد بر در آن خانه گفت: انّ بصاحبکم جنوناً افاعاجله؟
این مرد شما دیو او را رنجه دارد، اگر خواهید او را معالجه کنم؟ چون او را دید
گفت: انی لااقوی علی جنّیه. من با دیو او برنیایم، لکن شما را ارشاد کنم به کسی که
او را دعا کند و شفا یابد و او برصیصای راهب است که در صومعه نشیند. او را
بر وی بردند و دعا کرد و آن دیو از وی باز شد.
پس شیطان برفت و زنی را از
دختران ملوک بنیاسرائیل رنجه کرد تا بهسان دیوانگان گشت. آن زن جمالی بهکمال داشت و او را سه
برادر بود. شیطان به صورت طبیب پیش ایشان رفت و آن دختر را به وی نمودند،
گفت انّ الّذی عرض لها ماردٍ لایطاق ولکن سَاُرشدکم الی من یدع الله لها. گفت:
دیوی است سِتَنبه او را رنجه داشته و من با وی برنیایم، بر آن راهب شوید که کار از
وی است، تا دعا کند و شفا یابد. ایشان گفتند: ترسیم که راهب این نکند و فرمان ما
نبرد. گفت: صومعهای سازید در جنب صومعۀ وی و زن را بخوابانید و با وی گوئید
که این امانت است به نزدیک تو نهادیم و ما رفتیم، از بهر خدا و امید ثواب را نظر
از وی بازمگیر و دعا کن تا شفا یابد.
ایشان همجنان کردند و راهب از صومعۀ خود به
زیر آمد و او را دید زنی بهغابتِ جمال. از جمال
وی در فتنه افتاد. شیطان آن ساعت او را وسوسه کرد که: واقِعهَا ثمّ تُب!
کامِ خود از وی برباید داشت آنگه توبه باید کرد که درِ توبه گشاده و رحمت خدا
فراوان! راهب به فرمان شیطان کام خود از وی برداشت و زن بار گرفت. راهب
پشیمان گشت و از فضیحت ترسید. همان شیطان در دل وی افکند که این زن را
بباید کشت و پنهان باید کرد، چون برادران آیند گویم: دیو او را ببرد و ایشان مرا
بهراست دارند و از فضیحت ایمن گردم. آنگه از زنا و از قتل
توبه کنم. برصیصا آن نمودۀ شیطان بهجای آورد و او را کشت و دفن کرد. چون برادران آمدند و خواهر را ندیدند، گفت:
جاء شیطانها فذهب بها و لم اقو علیه: شیطان او را ببرد و من با وی
برنیامدم! ایشان او را بهراست داشتند و
بازگشتند.
شیطان آن برادران را به خواب بنمود که راهب خواهر شما را کشت و
در فلان جایگه دفن کرد. سه شب پیاپی ایشان را چنین به خواب مینمود، تا ایشان رفتند و خواهر را کشته از خاک برداشتند. برادران او را از
صومعه به زیر آوردند و صومعه خراب کردند و او را پیش پادشاه وقت بردند، تا به فعل
و گناه خود مقرّ آمد. و پادشاه بفرمود تا او را بردار کردند.
آن ساعت شیطان
برابر وی آمد و گفت: این همه ساخته و آراستۀ من است، اگر آنچه فرمایم بهجای آری تو را نجات دهم و خلاص پدید کنم. گفت: هرچه فرمایی تو را فرمان برم!
گفت: مرا سجودی کن. آن بدبخت او را سجود کرد و کافر گشت و او را در کفر بردار
کردند و شیطان آنگه گفت: «انّی بریءٌ منک انّی اخافُ الله ربَّ العالمین.»
کشفالاسرار، رشیدالدین میبدی، بهسعی علیاصغر حکمت، امیرکبیر، ج 8، 1389، ج 10، ص 52، 53، 54
آغازِ سرنوشتِ برصیصا
فرشتگان از عبادت این مرد (برصیصا) تعجب
میکردند. خداوند به فرشتگان فرمود: به چه تعجب میکنید، من آنچه را که شما نمیدانید، به آن آگاه
هستم ،و میدانم که
یقیناً این شخص عاقبت، کافر شده و همیشه در دوزخ خواهد بود.
این را ابلیس علیهاللعنة شنید و خوشحال شد و بهصورت مردی کهنسال و
پیر در آمد و به عبادتگاه برصیصا رفت و برصیصا را صدا زد. برصیصا گفت: تو کیستی و چکار
داری؟ ابلیس گفت: من یک عابد هستم و تو هم خداوند را عبادت میکنی. من آمدم تا
برای تو یک دوست و یک همراه و همدم شوم. برصیصا گفت: کسی که خداوند را عبادت میکند خداوند بهترین
همراه و دوست برای وی است.
ابلیس در کنار برصیصا سه روز بدون این که چیزی بخورد و
بنوشد و یا این که بخوابد خداوند را عبادت کرد. برصیصا تعجب کرد و گفت: من میخوابم و میخورم و مینوشم تو چگونه طاقت
میآوری بدون
خوردن و آشامیدن و خوابیدن خداوند را عبادت کنی؟ من دویست و بیست سال خداوند را
عبادت کردم اما نتوانستم خوردن و آشامیدن را ترک کنم. ابلیس گفت: من گناهی مرتکب
شدم، هنگامی که ارتکاب آن گناه به ذهنم خطور میکند، خوردن و آشامیدن و یا خوابیدن
برایم بیمعنی میشود.
برصیصای بدبخت که فریب ظاهر مظلومانهی ابلیس را خورده
بود گفت: به من حیلهای بیاموز
تا من نیز عابدی همانند تو شوم. ابلیس گفت: به خداوند عاصی شو و خود را به گناهی
آلوده کن، سپس از آن توبه کن زیرا خداوند توّاب و رحیم است و توبهات را قبول میکند. اگر این کار
را انجام دهی حلاوت و لذت عبادت را مییابی.
برصیصا گفت: من چه باید بکنم؟
منبع: نصایح الرجال للخطیب الواعظ
برگرفته از سایت: www.erfanabad.org
اثر محمود فرشجیان
پ.ن: این تصویر، قرینۀ طراحیِ اصلیِ استاد فرشچیان است.