بازگشت به خانه [تمثیل]
تمثیلی ذهنم را مشغول کرده. تمثیلی برای ازدسترفتنِ کودکی و «خانه» ،و تلاش برای بازیافتنِ آن؛ یک تمثیلِ خیلی ساده و کودکانه و در عینِ حال، پُرتوان و درخشنده:
پسری نوجوان، مجسمهای را که در کودکی با آن مأنوس بوده، هنوز هم دوست میدارد. اما به همین دلیل، تنها ست و هیچ دوستِ دیگری ندارد.
یک روز، یک پسرِ دیگر، این مجسمه را از او میدزدد. پسرِ صاحبِ مجسمه، بهتنهایی نمیتواند حریفِ پسرِ دیگر بشود. پس در تنهایی فرو میرود و تنهاتر و تنهاترین و نومیدترین میشود.
در این زمان کسی به سویش کشیده میشود و به کمکش میآید. با هم دوست میشوند و برای پسگرفتنِ مجسمه، به پسرِ دیگر حمله میکنند.
مجسمه را پس میگیرند و آرامش برمیگردد به حیاتِ پسر؛ اما نه پس از پسگرفتنِ مجسمه؛ بلکه از زمانی که این آدمِ تازه به سویش آمد و با او دوست شد.
پسر، مجسمۀ بازیافته را به دوستش هدیه میدهد.
17 خرداد 1395