لَمَحات

دمی پیدا و دیگر دم نهان است

آخرین نظرات

  • ۲۱ مهر ۹۶، ۱۴:۴۳ - اشک مهتاب
    :)

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دوستی» ثبت شده است



تمثیلی ذهنم را مشغول کرده. تمثیلی برای ازدست‌رفتنِ کودکی و «خانه» ،و تلاش برای بازیافتنِ آن؛ یک تمثیلِ خیلی ساده و کودکانه و در عینِ حال، پُرتوان و درخشنده:

 

پسری نوجوان، مجسمه‌ای را که در کودکی با آن مأنوس بوده، هنوز هم دوست می‌دارد. اما به همین دلیل، تنها ست و هیچ دوستِ دیگری ندارد.

یک روز، یک پسرِ دیگر، این مجسمه را از او می‌دزدد. پسرِ صاحبِ مجسمه، به‌تنهایی نمی‌تواند حریفِ پسرِ دیگر بشود. پس در تنهایی فرو می‌رود و تنهاتر و تنهاترین و نومیدترین می‌شود.

در این زمان کسی به سویش کشیده می‌شود و به کمکش می‌آید. با هم دوست می‌شوند و برای پس‌گرفتنِ مجسمه، به پسرِ دیگر حمله می‌کنند.

مجسمه را پس می‌گیرند و آرامش برمی‌گردد به حیاتِ پسر؛ اما نه پس از پس‌گرفتنِ مجسمه؛ بلکه از زمانی که این آدمِ تازه به سویش آمد و با او دوست شد.

پسر، مجسمۀ بازیافته را به دوستش هدیه می‌دهد.

 

17 خرداد 1395


۱ نظر ۱۷ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۱۷
محمدحسین توفیق‌زاده