با صدای بلند با هیچ که دور است از من او هم
هلاک. از تشنگی. میروم. راهی ندارم. آبی ندارم. تاریک نیست. آب نیست. سراب نیست. کوه است. دره است. شکفت است. چشمه نیست. صدای آب نیست. درخت نیست. علف نیست. هلاک. از تشنگی. میروم.
تنها. بیهمه. بیهر. بیکس. دستِ راستم از هفتجا زخم شده. خون پاشیده پخشیده خشکیده. سرم گیج. سنگین. پاکتِ سیگارم خالی. سرد نیست. تاریک نیست. گم نشدهام. فقط هلاک. از تشنگی. میروم.
پسر خاله گوشی داری؟ از پشتِ تختهسنگ. این صدا. کیست؟ گوشی ندارم. نه. یعنی دارم؛ شارژ ندارد. دیدمش. پیراهن و شلوارِ روشن و موهای پریشان. گوشی داری پسر خاله یه زنگی بزنم پایین؟ «شرمنده. دارم، ولی شارژ نداره.» دیگر هیچ نمیگوید. میرود؟ نمیرود؟ میروم. به رفتنم نگاه میکند؟ نمیدانم. هلاکم. از تشنگی. میروم. چرا نخواستم آبی به من بدهد؟ مگر بطری دستش نبود؟ بود؟ نمیدانم... رفتهام دیگر دیر شده. میروم.
اینجا چه میخوای؟ این صدای کیست؟ صدای مردی که نمیبینمش. پشتِ کدام تختهسنگ نشسته ایستاده خوابیده است؟ مرا از کجا دیده میبیند؟ نمیدانم. به راهِ ناپیدا ادامه میدهم. مردِ ناپیدا صدا نمیکند دیگر. اگر نامم را میدانست آیا صدایم میزد؟ بگذار خودم را صدا بزنم ببینم چه میشود: «محمد!» صدا میرود. میرود. میآید. میپیچد. تکرار میشود. به سکوت. خودم هم جواب نمیدهم...
پ.ن1: متن ناتمام است. چون شروع هم نشده است. تمرین است. بداهه است. مبارزه است؛ با مرگ.
پ.ن2: خسته ام. می نویسم. اما. با هیچ. اما. برای هیچ؛ که او هم دیگر نیست. اما مهم نیست.
16 خرداد 1394