لَمَحات

دمی پیدا و دیگر دم نهان است

آخرین نظرات

  • ۲۱ مهر ۹۶، ۱۴:۴۳ - اشک مهتاب
    :)

۲۰۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سروده ها» ثبت شده است

به بیژن جلالی

آیا من امروز

شعرِ تو را می‌نویسم

یا تو سال‌های پیش

شعرِ مرا نوشته‌ای

 

شعر از آنِ ما نیست

تنها جهان

لب‌هایی را انتخاب کرده

برای بازگفتنِ خود

 

21 آذر 1394

۱ نظر ۲۱ آذر ۹۴ ، ۱۲:۴۶
محمدحسین توفیق‌زاده

-         همه‌چیُ از دست داده‌م...

-         حالا همینُ داری فقط

با همین

بساز

دوباره

 

20 آذر 1394

۱ نظر ۲۰ آذر ۹۴ ، ۲۰:۲۵
محمدحسین توفیق‌زاده

گوشه‌ای بایستم

تکان نخورم

تا آب‌های گل‌آلود

آرام شوند

زلال شوند

و تو بیایی

و مرا از پشتِ آب‌ها

به‌وضوح ببینی و

بشناسی

 

اما کجا بایستم

و تو کی

خواهی آمد

 

20 آذر

۱ نظر ۲۰ آذر ۹۴ ، ۱۹:۵۴
محمدحسین توفیق‌زاده

جهان بازی نمی‌کنه

اما هی تیکه‌ها رُ می‌چینه کنارِ هم

هی می‌زنه به‌ هم

من می‌گم دوسِت دارم!

ولی معلوم نیس

این حرفُ کی به کی زده

 

18 آذر 1394

۲ نظر ۱۸ آذر ۹۴ ، ۲۳:۳۴
محمدحسین توفیق‌زاده


به ط

از خود می‌گریزم

در دیگران

اما کجاست آن دشتِ فراخ

که درهایش به روی من بسته

باشد

که مرا بنشاند

و با من حرف بزند

با صدایش

نسیمی که می‌وزد

علف‌‌هایی که به‌آرامی می‌جنبند

جانورانی که میانِ علف‌ها راه می‌روند

 

به خودم برگردم

به جایی که

هرگز نبوده‌ام

 

16 آذر 1394

۱ نظر ۱۶ آذر ۹۴ ، ۲۲:۵۷
محمدحسین توفیق‌زاده

جهان سبدی ‌پُر

به من داد

و در باغ رهایم کرد

 

فرصت اندک است

و من هر لحظه

سبدم را خالی می‌کنم بر

خاک

برای بوسه‌های تازه‌تر

 

14 آذر 1394

۰ نظر ۱۴ آذر ۹۴ ، ۰۱:۲۸
محمدحسین توفیق‌زاده

گم‌ شده‌ام

میانِ این‌ همه آدم

می‌آیند و می‌روند و غریبه‌ایم با هم


من کجا

دستِ چه

کسی را رها کرده‌ام

 

13 آذر 1394

۰ نظر ۱۳ آذر ۹۴ ، ۰۰:۲۸
محمدحسین توفیق‌زاده

من به‌راحتی خواهم مرد و

جای

خالی

به‌راحتی پر خواهد شد و سر خواهد

رفت

آن‌وقت با آن گلویی تر می‌کنم

و صدایم را از تمامِ دهان‌ها خواهید

شنید

 

12 آذر 1394

۰ نظر ۱۲ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۸
محمدحسین توفیق‌زاده

پیرمرد تمام روز

حرف‌های پریشان زد و

من گوش می‌کردم

شب در خواب مرد

و هیچ‌کس نفهمید

چرا آن‌قدر پیر بود

و آن‌قدر دیر مرد

 

7 آذر 1394

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۴ ، ۱۳:۵۰
محمدحسین توفیق‌زاده

بینِ من و تو

فاصله

خواهش است

 

اگر یکدیگر را نخواهیم

آیا به هم

می‌رسیم

 

11 آذر 1394

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۴ ، ۱۳:۴۹
محمدحسین توفیق‌زاده

از خواب چه می‌ماند جز

رخت‌خواب چروک

از بیداری

تنی به خواب

رفته می‌ماند

 

بیدار شوم یا

بخوابم

 

11 آذر 1394

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۴ ، ۱۳:۴۹
محمدحسین توفیق‌زاده

تنم را سوراخ کنم

دردهایم را با پنجه

بیرون بکشم

از نزدیک با آن‌ها

آشنا شوم

و دوباره سرِ جایشان بگذارم

 

درست همان‌طور که جهان مرا

درآورد و شناخت و از یاد خواهد

برد

 

آذر 1394

۰ نظر ۰۵ آذر ۹۴ ، ۰۰:۴۱
محمدحسین توفیق‌زاده

لخت شوم

و به خود نزدیک‌تر بنشینم

اما با خود نیامیزم

 

3 آذر 1394

۰ نظر ۰۵ آذر ۹۴ ، ۰۰:۳۳
محمدحسین توفیق‌زاده

دهانت شور بود

دهانِ من زخم بود

دمی هم‌دهانِ من شدی

و گریختی

زبانم می‌سوزد

و هر چه بر زبان می‌آورم

خاکستر می‌شود

تمامِ باران‌ها هم اگر به دهان ببارند

کلماتم خنک نخواهند

شد

 

3 آذر 1394

۰ نظر ۰۵ آذر ۹۴ ، ۰۰:۳۱
محمدحسین توفیق‌زاده

هرگاه از آسمان پرسیده‌ام

شهاب چیست

شهابی رد شده‌است

من نفهمیده‌ام

اما یاد گرفته‌ام

اگر جهان

پرسید

کیستی

رد شوم و

به‌آرامی بمیرم

 

بازنویسیِ شعری از 11 مرداد 1394

 2 آذر 1394

۰ نظر ۰۲ آذر ۹۴ ، ۲۳:۰۰
محمدحسین توفیق‌زاده

در نور خوابیده بودم

برق رفت

از تاریکی بیدار شدم

و به دنبال نور رفتم

 

28 آبان 1394

۰ نظر ۲۹ آبان ۹۴ ، ۱۸:۱۸
محمدحسین توفیق‌زاده

رو به خورشید می‌نشینم

و آن‌قدر به او خیره می‌شوم

تا دیگر تو را نبینم

 

17 آبان 1394

۰ نظر ۲۹ آبان ۹۴ ، ۱۸:۱۸
محمدحسین توفیق‌زاده

زیباترین درخت را یافتیم

از دور به آن نگاه کردیم

سپس نزدیک شدیم

و زیرِ آن نشستیم

 

دیگر زیبایی را نمی‌بینیم

اما می‌دانیم

که خود جزئی از

زیبایی شده‌ایم

 

26 آبان 1394

۲ نظر ۲۶ آبان ۹۴ ، ۱۹:۴۷
محمدحسین توفیق‌زاده

کوچه‌های ناشناس

غمی نهفته دارند

در تکه‌های کوچکِ زباله

در نگاهِ مشکوکِ عابران

و حتی در تابشِ آفتاب

 

از کوچه‌های ناشناس که

بیرون بیایم

مرا شاد خواهید یافت

 

19 آبان 1394

۲ نظر ۲۰ آبان ۹۴ ، ۱۲:۳۹
محمدحسین توفیق‌زاده

شهرِ ناشناسی‌ست

غریب است

چراغ‌هایش در روز هم

روشن است

گویی این‌جا کسی به خورشید

نیازی ندارد

 

19 آبان 1394

۰ نظر ۲۰ آبان ۹۴ ، ۱۲:۳۹
محمدحسین توفیق‌زاده