لَمَحات

دمی پیدا و دیگر دم نهان است

آخرین نظرات

  • ۲۱ مهر ۹۶، ۱۴:۴۳ - اشک مهتاب
    :)

۲۰۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سروده ها» ثبت شده است

 

 

هرچه می‌گردم

کلیدِ این لامپ را پیدا نمی‌کنم

تو اگر می‌دانی

خاموشش کن

 

۱۰ خرداد ۹۵

۰ نظر ۱۳ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۲۸
محمدحسین توفیق‌زاده



از تمامِ کوه‌نوردی که شبِ مهتاب

قله را فتح کرده برمی‌گردد

نورِ کوچکی فقط پیداست

از دور

 

1 خرداد 1395



۱ نظر ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۴
محمدحسین توفیق‌زاده



روحِ تو شیرینیِ تابستان‌ها

و خنکیِ آب برای چمن است

 

روحِ من گلی تنها و مردّد

که قدرِ آب و تشنگی می‌شناسد:

گاه از میانِ فوّاره‌ها می‌گذرد

گاه در بیابان‌ها سرگردان است

 

از آمیزشِ من و تو

-روحی بلند و بسیارخواه و بسیاربخشنده

و روحی مردّد و مردود-

گلی زاده خواهد شد

با عمرِ کوتاه

و عطرِ سرشار

 

25 اردیبهشت 1395


۱ نظر ۳۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۱۷
محمدحسین توفیق‌زاده


با هلالِ پنهانشده در حرفِ ط

هم آب هست

هم تشنگی

هم این که گفتهای

روزه باش و بمان

 

بی شکایت و گلایه

خاموش و پذیرفته

ماندهام

اما نمیدانم

تو -وقتِ افطار-

خواهی بود؟

خواهی ماند؟

 

نه امیدوار به گشایش

نه هراسان از این ادامه

تنها گرسنهام

و بیش از اندازه تشنه

 

13 اردیبهشت 1395

۰ نظر ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۳:۳۵
محمدحسین توفیق‌زاده

یک‌چونه گُه

از تودۀ تمامِ اندوه‌های جهان

بزرگ‌تر است

 

باید برینم

 

12 بهمن 1394

۰ نظر ۱۲ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۲۹
محمدحسین توفیق‌زاده

سقوط کنم

با هدفی مشخص

یا پرواز

بی‌هدف

 

28 دی 1394

۵ نظر ۲۹ دی ۹۴ ، ۱۴:۱۸
محمدحسین توفیق‌زاده

برای دیدنِ صبح

تمامِ شب بیدار بودم

و برخلافِ شعرهای این طوری

که آخرش می‌شود

«صبح که دمید

خواب بودم»،

صبح که دمید

-به کوریِ چشمِ آن شاعر-

بیدار بودم

و دیدم

و دمیدم

 

17 دی 1394

۰ نظر ۱۷ دی ۹۴ ، ۰۷:۱۸
محمدحسین توفیق‌زاده

باران تمام شده

پس ما کجاییم؟

از چه گریخته‌ایم

و کجا پناه گرفته‌ایم؟

 

خیابان‌ها

تا صبح شود

خالی‌ست

 

4 دی 1394

۰ نظر ۰۶ دی ۹۴ ، ۱۹:۱۵
محمدحسین توفیق‌زاده

آمد و رفتِ شهر

راست‌ترین تصویرِ

زندگی

و مرگ است

 

4 دی 1394

۰ نظر ۰۶ دی ۹۴ ، ۱۹:۱۴
محمدحسین توفیق‌زاده

کوچکترین خانه نیز

از

دست‌های من بزرگتر است

برای چه

تلاش می‌کنم

و چه چیز را

در بر خواهم گرفت

 

30 آذر 1394

۱ نظر ۳۰ آذر ۹۴ ، ۲۱:۴۹
محمدحسین توفیق‌زاده

برگِ تنها

که شاخه از او برید

رها شد و

در آبِ جوی افتاد-

 

آب را می‌شناسم

راه را نمی‌شناسم

 

30 آذر 1394

۰ نظر ۳۰ آذر ۹۴ ، ۲۱:۴۹
محمدحسین توفیق‌زاده

بی‌آب مانده‌ام

اما تشنه

نیستم

 

30 آذر 1394

۰ نظر ۳۰ آذر ۹۴ ، ۲۱:۴۹
محمدحسین توفیق‌زاده

برای اندوهِ کوچکِ

من

جهان پناه‌گاهِ

بزرگی‌ست

به خودم پناه ببرم

این سایه‌بانِ حقیر

در دشتِ بی‌عبور

 

30 آذر 1394

۰ نظر ۳۰ آذر ۹۴ ، ۲۱:۴۸
محمدحسین توفیق‌زاده

در انتظارِ شنیدنِ

صدایی ناشناس

سکوت کردم

و تا

سخن نگفتم

هیچ صدایی نشنیدم

و خود را نشناختم

 

26 آذر 1394

۲ نظر ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۲:۵۷
محمدحسین توفیق‌زاده

همیشه فرشی

نو هست

و همیشه پایی کثیف

که آن را افتتاح می‌کند

 

26 آذر 1394

۱ نظر ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۲:۵۷
محمدحسین توفیق‌زاده

درخت حقیر نیست

زیرِ برف می‌شکند

کلاغ حقیر نیست

زباله می‌خورد

حتی انسان هم حقیر نیست

تنها غم و شادی حقیرند

و با این همه

تنها شادی‌ست

که می‌ماند

 

26 آذر 1394

۰ نظر ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۲:۵۷
محمدحسین توفیق‌زاده

اندوهم را

آوردم و در

دست‌های تو شستم

حالا تو دست‌هایت را

بیار و در

اندوهِ من بشوی

 

25 آذر 1394

۰ نظر ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۲:۵۶
محمدحسین توفیق‌زاده

خواب بودم که

بیدار شدم

اگر خواب نبودم هرگز

بیدار نمی‌شدم

 

25 آذر 1394

۰ نظر ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۲:۵۶
محمدحسین توفیق‌زاده

در روزِ شادی‌های مبهم

ابرهای تیره آمدند

باریدند

ابهام‌ را شستند

 

خورشید که درآمد

اندوهی پاک مانده بود-

و می‌درخشد

 

23 آذر 1394

۰ نظر ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۲:۵۵
محمدحسین توفیق‌زاده

پنجره‌ها را ببندم

پرده‌ها را بکشم

و چراغ‌ها را خاموش کنم

 

بنشینم

چشم‌به‌راهِ اشک

و به زخم‌های خود

دست بکشم

 

25 آذر 1394

۰ نظر ۲۵ آذر ۹۴ ، ۰۱:۳۹
محمدحسین توفیق‌زاده