لَمَحات

دمی پیدا و دیگر دم نهان است

آخرین نظرات

  • ۲۱ مهر ۹۶، ۱۴:۴۳ - اشک مهتاب
    :)

۲۰۲ مطلب با موضوع «سروده ها» ثبت شده است

از آسمان پرسیدم:

شهاب چیست؟

شهابی رد شد!

 

11 مرداد 1394

۱ نظر ۱۱ مرداد ۹۴ ، ۰۸:۲۹
محمدحسین توفیق‌زاده

گمراه میشوم

اما راه گم نمیشود

 

9 مرداد 1394

۱ نظر ۰۹ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۰۳
محمدحسین توفیق‌زاده

شبی که بشناسمت

روز نمیشود

 

9 مرداد 1394

۱ نظر ۰۹ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۵۷
محمدحسین توفیق‌زاده

در تو ایستادهام

و تو در را بستهای راهم ندهی

اما دیگر دیر شدهاست

باید بروم

لطفاً باز...

 

6 مرداد 1394

۰ نظر ۰۶ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۱۷
محمدحسین توفیق‌زاده

1.

تو از رفتن زیبا شدهای

و این عطر

نبودن است

 

30 تیر 1394


2.

در اتاقِ کثیفِ

همیشه

پیرمردِ محتضر

خیره میمیرد

به گهِ خود

 

30 تیر 1394

۰ نظر ۳۰ تیر ۹۴ ، ۱۰:۳۰
محمدحسین توفیق‌زاده

با لب شنیدن

 

بیحضور و بیکجایم کردهای-

اینک کجا تو را میجوید

و جا دارد از فرطِ نبودنت میترکد

 

لب ببندم دیگر

لب همه‌‌چیز را پیش از این گفتهاست.

 

28 تیر 1394

۰ نظر ۲۸ تیر ۹۴ ، ۰۳:۰۸
محمدحسین توفیق‌زاده

بریدههای ازجهان

برادههای درگلویجهان اند

-

اره را کنار گذاشت

لیوانِ آب را سر کشید

و روزه بود.

 

25 تیر 1394

۰ نظر ۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۴:۵۹
محمدحسین توفیق‌زاده

1.

تولد هدیهای است

به آدمِ لخت:

لباس.

 

2.

در جشنِ تولدت

لخت شدم

هدیه لباسهایم بود

 

3.

در جشنِ تولدم

به بازار رفتم

و یکدست لباس نخریدم.

 

4.

هدیۀ تولدت

یکدست لباسِ حمام است-

جعبۀ خالی.

 

20 تیر 1394

۰ نظر ۲۰ تیر ۹۴ ، ۰۱:۴۲
محمدحسین توفیق‌زاده

در فضای خالیِ میانِ لبها

حرفهای جامانده

واژههای ناپیدا

بوسه شدند همه

 

بوسه نگفتن بود

 

23 خرداد 1394

۲ نظر ۲۳ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۰۷
محمدحسین توفیق‌زاده

گوشِ خردم را

بریدم و خاک کردم

صدای پوسیدنِ گیاه را

بشنوم

و روحِ آشفته

که جسمِ خود را در مرزِ گیاه و غبار

لمس میکند

صدای رفتنِ

خود را بشنوم

از دور

به کهکشانِ نزدیک خیرهام

 

23 خرداد 1394

۰ نظر ۲۳ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۰۶
محمدحسین توفیق‌زاده


 

جهانِ بسته

در نامِ تو بسط مییابد

چنان که تنت

در دو دهانِ بسته

بر هم

 

با دهانِ بسته

خود را به نام صدا بزن

 

19 خرداد 1394

۰ نظر ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۳۴
محمدحسین توفیق‌زاده

وا!

 

من اوتر از تو

تو منتر از من

این تشنگانِ ما...

مایی که آب نیست

مایی پرندهایست

ناسیراب

از دهانِ دو او

از دو میبوسد

 

دهانِ ما

وا

از بوسههای ناسیراب

 

18 خرداد 1394

۲ نظر ۱۸ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۵۲
محمدحسین توفیق‌زاده

نمیگریزم از سیاهی

این فضای بینجوم

همهاش سیاه است

 

مینشینم

تنِ خود را لمس میکنم

با دستِ تو

و از تو و من سخن میسازم

«هزار ساز در کفِ من میگنجد»

 

17 خرداد 1394

۰ نظر ۱۷ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۵۴
محمدحسین توفیق‌زاده

لبش زخمی بود

خون را به دستمالی گرفتم-

کلمه بر دستمال.

 

14 خرداد 1394

۳ نظر ۱۷ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۵۴
محمدحسین توفیق‌زاده

1.

با تصورِ دختری مست

که لخت بهسوی شهر میدود

در تاریکی

جلق میزنم.

 

2.

لخت میشوم

تا نگاهم کنی-

جلق میزنی.

 

11 خرداد 1394

 

۵ نظر ۱۱ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۱۳
محمدحسین توفیق‌زاده

مجسمهای از خاکِ خشک 

که بعد از سیلِ من دارد قلب درمیآورد

از بخت بد

باد بذر را سمت چپ برده

هیچ چیز اتفاقی نیست؛

دارد دردِ روییدن میکشد

و من میدانم خشکسالی در راه است

 

*

 

خاک میشنود

صدای پوسیدن را می‌‌شناسد

خاک با حروفِ بلند فریاد می‌کشد

درد را دارد می‌کند

میکشد

 

*

 

قلبی در سینهام رویید

باد میآید

- پنجره را ببندم؟

- نه.

شباهتِ ترسناکِ این پنجره به مرگ

- میترسی؟

- از آسمان نه. از پنجره.

پنجره همان آسمان است میدانم

میداند از چه میترسم

- این کیسه را کجا بگذارم؟

- بذرها؟ بریزشان روی میز

فردا صبح

و وقتی که با باد بیدار شوم

بذرها را کبوترها بردهاند

 

*

 

هزار کبوترِ قهوهرنگ

میآیند

بذرها را میگذارند به شکافهای مجسمه

 

کبوتران که میروند

باران شروع میشود

سیل می‌شود

 

اینک مجسمۀ خاکی

هنوز خشک.

 

*

 

هفت سیلِ هول

هفت خشکسالِ سخت

 

پس از آن چه میشود؟

حتماً باز هم کلاغ به خانهاش نمیرسد

قار قار قار

 

*

 

بذرِ بذرها

در سینهام

دردِ دردها

در سینهام

 

مادرِ این قلب

سرِ زا رفت

 

*

 

- سخت نگو

- هیچ که سخت نیست

- هیچ نگو

- ...

 

اولی از دیگری، بقیه از منها.

 

11 خرداد 1394

۰ نظر ۱۱ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۵۵
محمدحسین توفیق‌زاده

از واژۀ درپرواز

 

من دَر

من پَر

من واز

من بندی است

برای بستنِ درپرواز

 

در را به پرواز

بستم

و من از میان

پرید

 

اینک بندها و

مرا نمی‌بینی

درپرواز!

 

9 خرداد 1394

۲ نظر ۰۹ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۸
محمدحسین توفیق‌زاده

1.

میخواهم زنگ بزنم

رطوبتِ آرامِ لبهایت را

بیار

 

2.

دو شکلات

تلخ

بر نیمکتِ سنگی

مردی از آن سو میوزد

زنی به آن سو

و گذرشان

یک آن یک میشود

بر دو

 

رفتهاند هر دو

بادِ یگانه میخِشاند

دو پوستِ شکلات را

به یک سو.

 

2 خرداد 1394

۴ نظر ۰۲ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۳۷
محمدحسین توفیق‌زاده

دوست

یک هم که باشد

در لحظه

دو ست

 

در لحظۀ هیولاهای دوکلّه

ساعت ها

خوابیده

جایی ندارم

 

20 اردیبهشت 1394

۰ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۲:۳۶
محمدحسین توفیق‌زاده

مردِ دست فروش

هر روز با دست و خالی به خانه

بر می گشت

امروز بی دست و پر

...

 

18 اردیبهشت 1394

۰ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۲۳
محمدحسین توفیق‌زاده