لَمَحات

دمی پیدا و دیگر دم نهان است

آخرین نظرات

  • ۲۱ مهر ۹۶، ۱۴:۴۳ - اشک مهتاب
    :)

۲۰۲ مطلب با موضوع «سروده ها» ثبت شده است



شعلۀ اشیاء خاکستر شده ست

رنگ‌ها، ساییده از آسیبِ آب

ابرهای دوده‌رنگِ همچو اندوهی غلیظ

در دلِ هر گودِ آب

و هوا

چون فشارِ آرواره

چون سکوت

سخت استاده ست بر گورستان

 

در میانِ این هزاران نامِ خفته روی سنگ

این هزاران نامِ بیدارِ سخن‌چینِ زمان

مردِ بارانی‌پوش

ایستاده به‌درنگ

وز پیِ اندیشه‌ای با نوکِ کفش

خاکِ پیشِ پای خود می‌کاود

 

از صدایی دور ناگه می‌پرد

رو که می‌گرداند، آن سو

غیرِ جنبش‌های دوری

هیچ نیست

 

شاخه‌ای می‌جنبد

قطره‌هایی می‌چکد در چاله‌ای

چاله می‌لرزد

 

«ای هزاران خفته در آرامگاهِ سرد!

ای زن و پیر و جوان و مرد!

در کدامین نام خواهم خفت؟

در کدام آرامگاهِ سرد؟»

در دلش چون چاله لرزان

این چنین می‌گوید

«لحظه‌هایم گود

خالی

گورهایی خفتۀ بی‌نام

گرم...»

 

در میانِ خواب‌ها

افسرده‌رنگ

ایستاده به‌درنگ

در پیِ نامی و شاید مرده‌ای بی‌خانمان

خاکِ پیشِ پای خود می‌کاود.

 

9 فروردین 1396

۲ نظر ۱۷ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۰۸
محمدحسین توفیق‌زاده

 

تکرارِ لمــسِ ســرد

در رفـت و

بـازگشت

بر صفـحۀ خامـوشِ موبایـل

در بـی‌قراریِ خامـوشِ مـرد

در راهِ درازِ هرروزِ کار

در لمسِ انتظار

که قلبی ست

بی‌تپش

خاموش

سرد

در جیب یا که دست

 

در چرتِ پاره‌اش

هر روز

رؤیای الکنی ست:

مرد از فشارِ جمعیّت

به تقلّا

با استخوانِ خرد

می‌گذرد

خوشه‌ای مستجاب در دستش!

 

4 بهمن 1395

۲ نظر ۰۴ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۰۰
محمدحسین توفیق‌زاده


تو بر سطحِ آب راه می‌روی

من از این گوشۀ نهفته می‌بینم ات

و از نوای بر بادِ رفتنِ تو

به درکِ ماهی‌ها می‌رسم

به اوجِ لغزش

 

تو بر آب می‌روی

من چون برگِ بی‌نوا

بر باد

 

26 آذر 1395

بازنویسی شعری از 12/6/92

۰ نظر ۲۸ آذر ۹۵ ، ۲۲:۴۴
محمدحسین توفیق‌زاده


بچه نوری روشن داشت

گفت: نور می‌خواهی؟

گفت: نه.

 

اشک‌ها در چشم‌ها

-در ظلمات-

می‌لرزند

 

18 آذر 1395

۰ نظر ۱۸ آذر ۹۵ ، ۲۲:۱۸
محمدحسین توفیق‌زاده


 

ما قلعه‌هایی هستیم

با صد نگاهبانِ هراس

و دیوارهای سنگ و سکوت‌مان را

که حافظانِ قلب‌هامان اند

به فال می‌گیریم

ولی هیچ‌کس نمی‌آید

که دری نیست

که دری تنگ حتی نیست

تا مسیحا از آن بدمد

و تمنّای بیگانه شعله‌ور شود

 

ما قلعه‌هایی دور ایم

و فیضِ ما کور است

و دیده‌بان‌مان هیچ

نمی‌بیند و از دور

صدا می‌آید

صدای بیگانه

 

بر قلعه‌های فروبسته

هر روز که می‌دمد

روزِ حسرت است

که هرگز دستی گشاده

قلبِ تنگِ ما را

لمس نمی‌کند

 

**

 

کجاست قلعۀ بی‌حصار

دیوارهایش آیینه

درهایش همیشه باز

بی دیده‌بان

بی پاسبان

تا هر که می‌خواهد

بی ترس

وارد شود

بی ترس

دلِ نابِ طلا را لمس کند

و در تکانۀ لمس

بی ترس

فرو بریزد

و چشمِ تشنه‌اش را

در اشک

بشورد

 

کجاست آن کلمۀ بی‌عذاب

کجاست آبِ بی‌حصار

 

**

 

تشنگی را بشوییم

و بی‌هراس

به چهرۀ بی‌پناهِ خود نگاه کنیم

 

قلعۀ بی‌حصار همه‌جا ست

آبِ بی‌عذاب همه‌جا ست

 

 

 

 

16 آذر 1395

۰ نظر ۱۶ آذر ۹۵ ، ۱۸:۵۵
محمدحسین توفیق‌زاده


تو صفحۀ پاکی و من نمی‌بینم

 

در این بزرگ‌راهِ نماندن

که

رفت رفت رفت

کجاست روزنِ بن‌بست

کجاست روزنِ آواز

 

وصال بن‌بست است

و بوسه چک چکِ آب

در ظلماتِ کوچۀ بن‌بست

 

اگرچه کورم و ظلمت فراگرفته جهان را

اگه چه صفحۀ پاکی

تو را به چهچه و آواز

می‌خوانم

 

اگرچه راهِ نماندن

اگرچه

رفت رفت رفت

 

 

25 آبان 1395

۰ نظر ۲۵ آبان ۹۵ ، ۱۳:۵۳
محمدحسین توفیق‌زاده


از ظلمات که می‌گذشتم

شاملو را دیدم

روی شاخه‌ای که به‌سوی نور

فریاد می‌کشید

نشسته بود

 

18 آبان 1395

قصردشت

۱ نظر ۱۸ آبان ۹۵ ، ۲۳:۴۱
محمدحسین توفیق‌زاده



آتشی که من دیدم

در چشمِ تو

چه بود

چه می‌دیدی

که می‌سوخت

 

12 آبان 1395

۰ نظر ۱۲ آبان ۹۵ ، ۲۳:۳۲
محمدحسین توفیق‌زاده

1.

هر مداد

شاعری منتظر است

هر کاغذ

لبی وا

 

پروانهای

بر لبِ بازِ شاعری مینشیند

و بوسه از لبریز میشود

 

2.

کلمات در نخاعِ مداد جاری اند

یا منتظر؟

 

3.

گذشته خونی ست در رگِ حال

مثلِ وصالِ توت‌ها

در آفتابی که دیگر نیست

 

هفتۀ آخرِ مهر 1395

۰ نظر ۲۹ مهر ۹۵ ، ۰۰:۲۷
محمدحسین توفیق‌زاده


1.

با تیشۀ عشق

سنگِ قبری تراشیدم

و بر آن حک کردم

او زنده است و نمی‌میرد

 

2.

یک نخ سیگارِ سبز

مثلِ هدیه‌ای از جانان

که جز خاطره‌ای منتشر در جهان

چیزی از آن نمی‌ماند

 

3.

مردّد ام

بی‌آن‌که سرعتِ گام‌هایم کم شود

 

هفتۀ سوم مهر

۱ نظر ۱۹ مهر ۹۵ ، ۱۹:۲۰
محمدحسین توفیق‌زاده


مثلِ شراب

بی‌دلیلی

و ساقی‌تر از آنی که

محتاجِ دست باشی

 

17 مهر 1395

۰ نظر ۱۷ مهر ۹۵ ، ۰۰:۰۰
محمدحسین توفیق‌زاده


درختِ نارنج در خیابان تنها ست

نه گوشی که بشنود اش

نه دستی که برگ‌هایش را بنوازد

نه سرپناهی در باد و باران

نه پناهگاهی در هجومِ خزان

 

عشق در خیابان تنها ست

 

14 مهر 1395

۰ نظر ۱۵ مهر ۹۵ ، ۱۱:۳۴
محمدحسین توفیق‌زاده


در بوسهای ندانسته

روحم به دهانِ او چکید

 

ای سیبهای ناتمام

اگر شما را برسانم

روحِ مرا پس میدهید؟

 

30 شهریور 1395

۰ نظر ۳۰ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۲۸
محمدحسین توفیق‌زاده


اتفاقی نیست

که نیستی

 

16 شهریور 1395

۳ نظر ۱۶ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۲۱
محمدحسین توفیق‌زاده


دیگر نمی‌خواهم تو را ببینم

می‌خواهم مرا ببینی

 

تمامِ نورم را جمع می‌کنم

تا وقتِ تباه را

 

11 شهریور 1395

۰ نظر ۱۱ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۴۸
محمدحسین توفیق‌زاده



با دلِ ترکیدهام

دلتنگی هم تمام میشود

مثلِ تمامِ جاودانگان

که مردهاند.

 

29 تیر 1395

۶ نظر ۲۹ تیر ۹۵ ، ۲۳:۵۸
محمدحسین توفیق‌زاده



هنوز هستند کسانی که

پیراهن‌شان سفیدِ سفید باشد

دندان‌هاشان از تمیزی

و در هر خنده بدرخشد

که بتوانند تو را

بعد از خوردنِ تمامِ آلبالوها بکشند

و بگویند این خون نیست؛ آب‌آلبالو ست

 

هنوز تو هستی

که به این خیالاتِ من نخندی

 

۱۹ دی ۹۴


۰ نظر ۱۳ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۴۱
محمدحسین توفیق‌زاده



همیشه کسی هست که نرسیده

و مدام پشتِ سرم داد می‌زند:

برو

 

۱۰ خرداد ۹۵

۰ نظر ۱۳ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۳۰
محمدحسین توفیق‌زاده



تا گم نشوی

پیدا نمی‌شوی

دستم را ول کن

 

۱۰ خرداد ۹۵

۳ نظر ۱۳ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۲۹
محمدحسین توفیق‌زاده

 

 

هرچه می‌گردم

کلیدِ این لامپ را پیدا نمی‌کنم

تو اگر می‌دانی

خاموشش کن

 

۱۰ خرداد ۹۵

۰ نظر ۱۳ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۲۸
محمدحسین توفیق‌زاده