ماه
مات بود
عشق
نفس نفس می زد
ماه
باز شد
بهار بود آخر!
29 اسفندماه 1392
ماه
مات بود
عشق
نفس نفس می زد
ماه
باز شد
بهار بود آخر!
29 اسفندماه 1392
خیابان ها و درختانِ چراغان شده
از راه می رسند
و بذرهای سرخِ عید
در جام های شفافِ بلور
غوطه ور اند
در واپسین شب های سال
*
پشتِ چراغ های قرمز
گل های سپیدِ مریم و نرگس می روید
و نسیمِ سبزِ مسیحادم
عطرِ غریبِ موی موعود را می پراکَنَد
و بازار هنوز پُر مشغله است
در آخرین تپش های شامگاه
در واپسین شب های سال
*
شکوفه های آبدار
در کیسه های رنگ رنگ
می روند
تا کهنگیِ تن ها را بپوشانند:
پیرهن ها و کفش ها و از همه ساکت تر
ساعت ها
ساعت های همآغوشِ باد
که می وزند
بی آن که به شاخه های برهنه بیندیشند
به جنبشِ اندوهگینِ شاخه ها
در آخرین تپش های ظلمات
در واپسین شامگاهانِ سال...
22 اسفندماه 1392
شکوفه های من
بر زمین نمی ریزند
از انگشتانم
به هوا می پرند
در پیِ دانۀ دریچه ای
گنجشککانِ
بال
باز
14 اسفندماه 1392
شهر پُر از خانه و
خانه پُر از کوزه و
کوزه پُر از آبِ سرد
تشنه ام
اما
دری نمی کوبم
می ترسم از خاک بودنم
مباد آن بذرهای نمی دانم
برویند خاربوته وار
و خنج بزنند
پوستِ نازکِ مرا
می ترسم از خویش
از زخم
می ترسم از شکوفه
از عشق-
تشنه ام
آی خانه های شهر
دستِ کوفتنم من
پس کجاست درهایتان؟
8 اسفندماه 1392