ساعت باد
جمعه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۲، ۰۱:۲۰ ق.ظ
خیابان ها و درختانِ چراغان شده
از راه می رسند
و بذرهای سرخِ عید
در جام های شفافِ بلور
غوطه ور اند
در واپسین شب های سال
*
پشتِ چراغ های قرمز
گل های سپیدِ مریم و نرگس می روید
و نسیمِ سبزِ مسیحادم
عطرِ غریبِ موی موعود را می پراکَنَد
و بازار هنوز پُر مشغله است
در آخرین تپش های شامگاه
در واپسین شب های سال
*
شکوفه های آبدار
در کیسه های رنگ رنگ
می روند
تا کهنگیِ تن ها را بپوشانند:
پیرهن ها و کفش ها و از همه ساکت تر
ساعت ها
ساعت های همآغوشِ باد
که می وزند
بی آن که به شاخه های برهنه بیندیشند
به جنبشِ اندوهگینِ شاخه ها
در آخرین تپش های ظلمات
در واپسین شامگاهانِ سال...
22 اسفندماه 1392
۹۲/۱۲/۲۳
نمیدونم چرا ولی این شعره به دلم ننشست.شاید چون امسال اصلاً هوای عید نداشتم. و ندارم.
هنوز ماندده تا برف زمستان آب شود...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
میشه نظرتو راجع به این متن بدی؟
"از چه بنویسم؟ از کجا شروع کنم؟ اصلاً مگر می دانم از کجا شروع شد؟ چیزهای مبهمی یادم هست. اما گفتن ندارد. این چیزها را کسی نمی فهمد. جز او . مطمئن نیستم نمی فهمد.شاید می فهمد و... اما امیدوارم نفهمد. اینطوری دردش کمتر است. تا اینکه بدانم می فهمد و اینقدر...
چه می توان کرد. خودم خواستم که برود. ولی چرا رفت؟ به چه حقی؟ وقتی می دانست در من چه آسمانی را طوفانی کرده.
رفت.
پس نمی دانست.
خوشحالم..."