لَمَحات

دمی پیدا و دیگر دم نهان است

آخرین نظرات

  • ۲۱ مهر ۹۶، ۱۴:۴۳ - اشک مهتاب
    :)

مردی که دست دارد

پنجشنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۲۷ ب.ظ

شهر پُر از خانه و

خانه پُر از کوزه و

کوزه پُر از آبِ سرد

تشنه ام

اما

دری نمی کوبم

می ترسم از خاک بودنم

مباد آن بذرهای نمی دانم

برویند خاربوته وار

و خنج بزنند

پوستِ نازکِ مرا

می ترسم از خویش

از زخم

می ترسم از شکوفه

از عشق-

 

تشنه ام

آی خانه های شهر

دستِ کوفتنم من

پس کجاست درهایتان؟

 

8 اسفندماه 1392

۹۲/۱۲/۰۸
محمدحسین توفیق‌زاده

سروده ها

نظرات  (۴)

مطمئنی جرئت کوفتن داری؟
از کجا میدونی شکوفه سبز میشه یا بوته خار
"از آن بذرهای نمی دانم..."
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دری نمی بینی چون مردم درهاشونو جمع کردن.
از وقتی دستی به سمت خانه دراز نشد...
حالا مدت هاست درها جمع شدن و ارتباطا نزدیک -به نزدیکی یه موبایل-
اماهنوز تک و توک هایی هستن که به امید دستی
توی این بی دروپیکری
پشت در بسته ای
کوزه به دست منتظرن
منتظر دستی...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اسم بی دروپیکری شده پیشرفت تکنولوژیکی!
و مایه شادی
و هر روز،تیتر خبر روز
و دیگه کسی از کوزه آب نمیخوره
آخه بو خاک میده...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
من یکم پرحرفم!
و از محال بودن آرزوم سرشکسته
و "مردی که دست دارد" یادآوری کرد آرزوی دست نیافتنیم رو...
و اینجا رو بیشتر از نوشتن بر سنگ دوست دارم
مثل تو رو که بیشتر از توفیق زاده( :-| ) دوست دارم
اینا همش باعث پرگوییم شد.شرمنده:)
پاسخ:
خیلی خوب بود. ممنونم واقعاً.
این هم برام جالب بود که سنگ باران برات دوست داشتنی تره.
خوش حالم.
همین برام کافیه که یک نفر
فقط یک نفر
از شعرم لذت ببره.
همین مرا بس.
خوشحالم که حتی ناخواسته باعث خوشحالی یه نفر شدم.
خوشبحالت که همین برات بسه.به آدمایی که خوشحالی شون دلیل گنده نمیخواد غبطه میخورم.چطور میشه اینجوری بود؟
نگفتی،بنظرت از کجا میشه فهمید اگه آدم به خودش فرصت سبز شدن بده،چی سبز خواهد شد؟



پاسخ:
من فکر می کنم آدم فقط اجازه داره تصمیم بگیره. فرصت بده. مثل پیاده روی. آدم فقط می تونه پیاده بره. نه میدونه توی خیابونِ پشتِ سرش چه اتفاقی می افته نه می تونه بفهمه توی خیابونِ بعدی چی در انتظارشه، تصادف با یه کامیون یا عشق.
ترس من از دادنِ این فرصت به خودم ناشی از همین میشه که آینده نگر هستم.
کاش این آینده نگری رو کنار می گذاشتم تا راحت تر می تونستم زندگی کنم. انتخاب کنم و فرصت بدم.
نمی دونم کسی این کامنت رو می بینه یا نه
داشتم کامنت های این پست رو مرور می کردم،
به آخرین جوابِ خودم که رسیدم
و به تاریخِ پست و کامنت که نگاه کردم،
دیدم یه تجربه دارم.
که آینده نگری رو کنار گذاشتم
به خودم فرصتِ سبز شدن دادم
نمی دونم چی سبز شد
شاید یکی از بیرون باید بهم بگه چی سبز شد.
هر چی که بود
الان باید تموم شده باشه.
با این کامنت می خواستم همین رو بگم که به خودم فرصت دادم، به شدت آینده نگریم رو کنار گذاشتم، اما بازهم مشکل داشت و دارم.

۰۲ مهر ۹۵ ، ۲۰:۳۲ عرفان پاپری دیانت
دلم تنگ شد.
پاسخ:
:-(
کجا می بری منُ :'(
چقد این پست پستِ خوبی ـه.
این یکی از بهترین شعرهام ـه.
و کامنت هاش با O.o.
و بعد کامنتِ تنهای بدحالِ خودم.
و حالا بعد از دو سال و اندی...

حسرتِ از دست رفته ها.
لعنت به تداوم :'''''''(

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی