لَمَحات

دمی پیدا و دیگر دم نهان است

آخرین نظرات

  • ۲۱ مهر ۹۶، ۱۴:۴۳ - اشک مهتاب
    :)

دلِ خورشید [سینما-شخصی]

شنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۳۷ ب.ظ


 

سکانسی در فیلمِ امیلی هست که همیشه برایم جاذبۀ شگفتی داشته:

امیلی پیشِ جانی فراموش‌کار آینه گرفته ؛و حالا که آن فراموش‌کار از دیدنِ خود در آینه جان گرفته، امیلی ناگهان خودش را در هماهنگیِ کامل با جهان حس می‌کند ،و دلش از عشقِ کمک به دیگران سرشار شده است. پیرمردِ کوری کنارِ خیابان ایستاده و با عصای سفیدش به جدولِ خیابان ضربه می‌زند. امیلی به سوی او می‌رود، دستِ او را می‌گیرد و با سرعتی شگفت‌انگیز از خیابان و کنارِ مغازه‌ها و آدم‌ها عبورش می‌دهد و تندتند برای پیرمردِ کور از چیزهایی می‌گوید که در این تکۀ کوچک از جهان دیدنی است. سپس پیرمرد را رها می‌کند و از پله‌ها بالا می‌رود. پیرمرد به دلِ خورشید بدل می‌شود.

پیش از این، دلم می‌خواست جای امیلی باشم؛ همین‌قدر سیال و سرآزاد. اما سرخوردگی و ناامیدی توانِ رؤیاپردازی‌ام را گرفته. دیگر خواهشِ امیلی‌بودن به اندازۀ خواهشِ لمسِ دوبارۀ دست‌های سادۀ تو برایم مُحال است. نهایتاً می‌توانم این پیرمردِ کور باشم؛ اما امیلیِ من کجا ست؟

کجایی؟

 

از این سرراست‌تر نمی‌توان عشق را روایت کرد. کامل‌ترین تصویری ست که از همنشینیِ عشق و سرآزادی دیده‌ام. جانی سرمست به سنگی خراشیده می‌تابد و آن را به دلِ خورشید مبدّل می‌کند! خیلی ساده است و مثلِ تمامِ سادگی‌ها، خیلی بعید.

امروز ما از هم می‌ترسیم. به فشارِ روزگار عادت کرده‌ایم و جایی اگر لحظه‌ای فشار برداشته شود، به جای شادمانی، تعجب می‌کنیم. هیچ‌وقت و هیچ‌جا نمی‌شود این فشار را برداشت یا کم کرد؛ جز در سایه‌بانِ لحظۀ عشق.

 

اما تو از من نمی‌ترسیدی. از خودت می‌ترسیدی.

 

10 مهر 1395

نظرات  (۱)

۱۱ مهر ۹۵ ، ۲۰:۰۱ ا.پ. اَبرام
ما که پی سرزندگی دوباره هستیم، بین دور و بری هامون دنبال امیلی ساده و دوست داشتنی می گردیم. خیال می کنیم پیداش کردیم. و این خودش از سادگی مونه.
ذهن زن ها عموما پیچیده تر از ذهن ماس، و همین رابطه عاطفی رو پیچیده می کنه. اون ها خیلی وقت ها خواست های متفاوت و متناقضی از عاشق دارن. این ذهن ساده اندیش ما رو درگیر یه موقعیت پیچیده می کنه. اون وقت دیگه امیلی رو یه شخص ساده و زندگی بخش نمی بینیم. یعنی نمی تونیم این طوری ببینیم. و نمی فهمیم قلب امیلی از سنگ خراشیده س یا زلال آفتاب. و مدام می پرسیم: امیلی من کجاست؟

نمی دونم چقدر در حال حاضر بات همحسی دارم. اما هر چه که باشه، به قول خودت: شکر نعمت نعمتت...
پاسخ:
منم نمی دونم.
فقط مدام می پرسم امیلیِ من کجا ست؟

هیچ پیچیدگی ای وجود نداره. فقط درگیری وجود داره. مرد و زن هم نداره. هر کسی که با جدیت و وظیفه ای که باید انجام بده درگیر باشه، شخصیتِ پیجیده ای به نظر میرسه.

+

نمی دونم.
فقط نمیخوام حق به جانبِ کسی باشه که قدرت هم دستش ـه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی