در این کُلاژِ روز و شب
رنگِ نبودن ها ...
در نقصِ پازل
تکه های گم شده :
من ها
از آسمانم پنجه های تیز می بارد
تا چشم را از کاسه بیرون ...
تا ندیدن ها
اما تو چترت را ببند و
دور
شو
تا من
تنها بمانم
کورِ رفتن ها / نرفتن ها
از با تو بودن خسته ام
قدری برو گم شو
تا باز پیدایت کنم در
بی تو بودن ها
تا ده تماسِ سرخِ بی پاسخ
و خاموشی
تا بشنوم در هر نفس
گلبویِ مردن ها
5 دی ماه 1392
۲ نظر
۰۵ دی ۹۲ ، ۱۴:۱۴