کدورتِ تنهایی [یادداشتِ شخصی]
مدتها از آخرین باری که چیزی بهشدّت شخصی را اینجا نوشتهام میگذرد؛ اما دیگر بریدهام. تابِ این همه کدورت را ندارم.
آستانۀ انتخاب. اصطلاحی که دیشب یاد گرفتم. آستانۀ انتخاب. امروز نتوانستم جای خاصی به کارش بگیرم. درحالیکه مدام در آستانۀ انتخابِ چیزهای متعددی قرار گرفتم. قراری گذاشتم برای استخر. یک انتخاب. قراری برای دیدار با دو دوست. یک انتخاب. پیچاندنِ قرار و استخر. یک انتخاب. خوردنِ غذا. رفتن. نفسکشیدن. ناامیدشدن. همه انتخاب.
پیش افتاد. نمیخواستم به این زودی به دردم برسم. دلم میخواست اول فاصله بگیرم نگاهش کنم؛ ولی بیش از اندازه زخمی ام. بیش از اندازه حساس و دایره.
ناامید ام. فکر میکردم سرخورده ام. ولی نه. ناامید ام. وحشتزده ام. محمد یکبار دربارۀ پوچی میگفت: «حالا که افسردگی و پوچی داره به سمتم میاد بهشدت میترسم. چهرۀ وحشتناکی داره. پوچیِ عرفانی نیس. یه پوچیِ عینیـه.» حالا رابطۀ من با ناامیدی همینگونه ست. یک ناامیدیِ عینی. مثلِ آتشی که روشن شده و مرا به خودش میمکد. یا بادِ پاییزی که هر لحظه برگهایم را زردتر میکند و مرا میمرگاند.
از هر طرف که رفتم، جز وحشتم نیفزود. هر جا را که نگاه میکنم، ناامیدی بهام نیشخند میزند. این لحنِ هدایت است توی بوفِ کور. چقدر دلم برای خواندنِ بوفِ کور تنگ شده...
ناامیدی یک تم است. یا شاید بهتر است بگویم یک افکت است. وقتی ناامیدم، همه چیز روی آن قرار میگیرد. همه چیز را با عینکِ ناامیدی میبینم. همه چیز رنگِ ناامیدی دارد. دیگر همه چیز نشدنی است. همه چیز ناممکن است. «نا»ی ناامیدی، همۀ «نا»های دیگر را میآورد با خودش: نابودی. ناممکنی. ناراحتی. نازایی. ناباوری.
چه میدانم. از محدودیتِ خودم ناامید ام. از این که یک تن ام و نمیتوانم بیشتر باشم. از این که تن، محدود به زمان و مکان است. از این که این همه فکر میکنم و یک جمله از این افکار به دردِ شکستهبندی نمیخورد.
خودپرستیام را از دست دادهام. خودخواهیام را از دست دادهام. مدتها ست که این طور ام. از همان وقتی که سیگارکشیدنام شدید شده این طور ام. یک سال -و بیشتر حتی- میگذرد که این طور ام.
غرورِ تو و ناامیدیِ من. دیواری که ساختهایم از این جنس است.
وقتی ناامید ام، مثلِ حالا، پرت و پراکنده ام. نمیتوانم جایی بمانم. تکیهگاهی ندارم. دیگران فکر میکنند که تکیهگاه، امید است؛ ولی من میدانم تکیهگاهام چه بوده که حالا نیست .و من این طور و این همه تفاله شدهام.
آرزومندی. آرزو تکیهگاه نیست. آرزو مسکّن است. آرزو درد را از بین نمیبرد. آرزو آب نیست؛ گه را نمیشوید. آرزو پاکم نمیکند. آرزو پارچه میکشد روی کدورتها.
7 شهریور 1395