لَمَحات

دمی پیدا و دیگر دم نهان است

آخرین نظرات

  • ۲۱ مهر ۹۶، ۱۴:۴۳ - اشک مهتاب
    :)

اندوهِ نادانی [یادداشتِ شخصی]

پنجشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۰۱ ب.ظ


داستانی نوشته‌ام برای جایزۀداستان‌تهران. بیش از دو‌ماه [دقیقاً از چهاردهم مرداد] بر آن کار کرده‌ام. شش‌بار بازبینی شده و تا حالا متن‌ها را به نه‌نفر داده‌ام بخوانند و جز یکی که نظری نداد، بقیه بر آن نظر داده‌اند. اما امروز، وقتی نسخۀ نیمه‌نهایی را برای آخرین‌بار خواندم و به‌سختی حک و اصلاح کردم ،و در نهایت، نسخۀ نهایی را آمادۀ ارسال کردم، فهمیدم چقدر داستانِ ضعیفی است. به محورهای محتواییِ جایزه نگاه کردم؛ حالم گرفته‌تر شد. به حرف‌های داوران و دیگران در سایتِ جایزه نگاه کردم، خاکسترِ پراکنده شدم.

این داستان نه با مؤلفه‌های شهرِ تهران پیوندِ اساسی و واقعی دارد، نه نمودارِ ویژگی‌های آن است. مطمئنم این داستان در هرجای ایران می‌تواند اتفاق بیفتد اگر نام‌های خاص را حذف کنم. مطمئنم این آدم‌ها در هرجای ایران می‌توانند باشند و همین‌طور حرف بزنند و از همه مهم‌تر، مطمئنم این داستان در آن جایزه به هیچ‌جایی نخواهد رسید.

چه خیال‌های خام که پخته بودم و چه داستانِ خامی که نوشته‌ام. داستانی، شخصیت‌ها توخالی و نااستوار، روایت منقطع، بی‌تناسب، بی‌مضمون و بی‌محتوا. خراب‌اندرخراب...

چرا الکی ادعایم می‌شود؟ چرا برای یک هیچ این‌همه ادعا کرده‌ام تا امروز؟ ها؟ چرا؟



23 مهر 1394

۹۴/۰۷/۲۳
محمدحسین توفیق‌زاده

نوشتن

یادداشت های شخصی

نظرات  (۱)

ناامید نباشید
پاسخ:
دوره های ناامیدی
با دوره های امید
محاصره شده ن
و بر عکس.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی