لَمَحات

دمی پیدا و دیگر دم نهان است

آخرین نظرات

  • ۲۱ مهر ۹۶، ۱۴:۴۳ - اشک مهتاب
    :)

دو روایت از کفه

شنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۳، ۱۰:۲۳ ب.ظ

1.

دو نور

از دو سوی

ظلماتِ جاده را جر داد.

دو مرد

از دو ماشین پیاده شدند

بی سلام

روبروی هم ایستادند

و بی کلام

به سرِ هم شلیک کردند.

خون بر خاک و ریگِ

جاده پاشید

و جسدها فرو ریخت.

لاک پشتی از ظلمت درآمد

و از نور گذشت

نور ایستاده بود.

 

12 مهر 1393


2.

مرگ به مرد رسید.

آخرین آجر از دستِ مرد رها شد

دیوار، نا

تمام شد

و مرد رها شد.

آفتاب سخت بود

و بر کفۀ پشتِ سرِ مرد

دیوارها...

زیر هر دیوار

سایه ای آسوده.

جاده آفتاب بود

و مردِ آفتاب سوخته به مرگ رسید.

 

12 مهر 1393

۹۳/۰۷/۱۲
محمدحسین توفیق‌زاده

سروده ها

نظرات  (۱)

اولی فوق العاده بود
پاسخ:
ممنون.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی