می دانم که دیگرت نخواهم دید
دوشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۱۶ ق.ظ
دو حفرۀ
دور
در شعله هایی سیاه می سوزند
به انکارِ شب
و انگشتانی فلزّین
طنابی خون آلود را
سخت گره بر گره می زنند
می دانم که دیگر نخواهمت دید
در دیسِ بدرقه
نه قرآن و آب و نه سبزه،
تنها دو حفرۀ سوزانِ سیاه است
و دو شمعِ تازه خاموش شده
با رشته های دودِ سفید
می دانم که دیگرت نخواهم دید
امّا
چشمانت
همواره
در شعله هایی خمار می سوزند
بی آن که دور باشند
بی آن که من باشم.
11 خرداد 1393
۹۳/۰۳/۱۲
چرا رشته های دود «سفید»؟
حس می کنم توی 7سطر اول دچار هیجانی بودی که کلمات کافی براش پیدا نمی کردی یا حتی تا رسیدن به قلم و کاغذ یه کمش از دست رفته (یا شاید هنوز شکل نگرفته بوده کامل)ولی یواش یواش گرم شدی.