چهار
1.
عسل
و زنبورِ تنها
سیگارش را زیرِ
پا
خاموش کرد
و از کنارِ تلنبارِ لاشه ها
-زنبورانِ سقوط کرده-
گذشت و دور
شد.
آنک اشک های ناکامِ ملکه
-تلخاتلخِ غلیظ-
که می چکد
از گوشۀ کندو
و جاری ست
بر زبانِ سنگ.
2.
دلم
چشمِ آرش است
چرا که تنش
تکه
تکه
شد
و به هزاران سوی پرید
چنان که تیرش به یک سوی...
آتش است دلم
شعله های نگاهِ آرش است دلم
نگاهی به دور
به کنارۀ جیحون
به شیارهای تنِ آن درختِ پیر
و به فانوس های بسیار خاموشی
که به آن چوبۀ تیرش آویخته اند
دلم
خشمِ آتش است
چشمم
اشکِ آرش...
کجاست لبانش؟
پس کجاست لبخندانش؟
3.
شب بود
آمد
- مردی که سرِ چهارراه
طرحِ برگ را بر زمین می ریخت
با خونِ سرش-
در من تخم گذاشت
- یک بمبِ ساعتی-
شب است هنوز
و تمامِ مردم
و تمامِ ساعت ها
در خوابند
در خوابِ مرگ
در خوابِ بی مرگ.
4.
رقصِ شاخه ها
پریشان و دست افشان
اما نه باد است و نه موسیقِ ارّه
درخت
دیوانه شده است!
6 فروردین ماه 1393