ارزش. دیگر اینطور فکر میکنم که مفاهیمِ جهان و من و دیگری، گرچه بیهوده و نامعقول و مسخره و در یک کلام، ابزورد اند، هنوز هستند. پس دیگر میتوانم بدانم که درکل پوچانگار نیستم. یعنی چیزهایی هستند که برایم ارزشمندند. یعنی جهان با تمامِ ابزوردیاش، برایم ارزشمند است. یعنی نامعقولیِ مرابطه و مسخرگیِ زندگی برایم ارزشمند است. چون هستند. و برای من هرچه هست زیباست.
آگاهی و زیبایی. گفتم هرچه هست زیباست. نه، این درست نیست. باید بگویم آگاهی زیباست و هرچه مربوط به آگاهی باشد زیباست. مهم نیست آگاهی دردناک باشد یا کاشفِ درد. مهم نیست درکِ زیبایی با رنج همراه باشد یا با شادی. آنچه مهم است، این است که برای من زیبایی تنها در آگاهی قابلِ تصور است. از دیدنِ انسانِ آگاه لذت میبرم. از دیدنِ آینه لذت میبرم. از همه آنچه مرا به خودم میرساند لذت میبرم.
آگاهی. این آگاهی که میگویم یعنی چه؟ منظورم آگاهشدن به کیفیتِ من و جهان و دیگری است. پس هرچیزی میتواند آگاهیبخش باشد؛ اما من آن چیزی را آگاهیافزا میدانم که ابزورد باشد و تلاش نکند وجههای منطقی به جهان بدهد. از آن اثرِ هنری خوشم میآید که تکهای از بیهودگی نامعقولِ من و جهان و دیگری را نشانم بدهد. فرقی نمیکند لحنش تلخ و فضایش تاریک باشد یا شیرین و روشن. و در مسیرِ زندگیام به سمتی میروم که آگاهی هست؛ یعنی به سمتی که آنجا نامعقولیِ جهان کشف شود؛ کشف در هر دو معنیِ برهنگی و ازبینبردگی.
نامعقولی و آگاهی و انتخاب. وقتی میگویم جهان نامعقول است، یعنی چیزها همه نامعقول ،و در نامعقولی با هم برابرند. هیچچیزی کمتر از چیزِ دیگر نامعقول نیست. بعد میگویم به سوی آگاهی میروم. این آگاهی هم خودش چون که یک چیز است، نامعقول است. من چه میکنم؟ انتخاب! بر چه اساس از میانِ چیزهایی که در نامعقولی با هم برابرند، یکی را انتخاب میکنم؟
آگاهی از آگاهی. آگاهی دومینو است. وقتی اولین ضربه این باشد که جهان نامعقول است، دیگر فکرنکردن دربارۀ این فیل* غیرممکن است. مهرهها دارند مدام فرو میریزند و من میدانم که دیگر نمیتوانم از آن جلوگیری کنم مگر بمیرم. پس چه میکنم؟ من که برآیندِ جهانها و تاریخها و انسانها و داستانها هستم، من که تقریباً منحصر به فرد هستم، انتخاب میکنم که ناشیانه مقابلِ نامعقولیِ جهان نهایستم؛ بلکه آن را بپذیرم، نمایشش بدهم، تا از آگاهیام آگاه باشم. این پذیرفتن، نمایشدادن و آگاهی از آگاهی نیز به همان اندازه متشخص و متمایز است که من.
آگاهی و ارزش. وقتی میگویم به سمتی میروم که آگاهی هست، پس بقیۀ سمتها را انکار میکنم؟ نه. آگاهی همه جا هست ،و من به هر سو که بروم به آن میرسم. پس ارزشِ همه راهها برابر است. «بکوش تا عظمت در نگاهت باشد نه در آنچه می نگری.»** اینجا دیگر راه مهم نیست، رفتن مهم است.
* Inception; A film directed by Christopher Nolan ;2010
** آندره ژید
22 آبان 1394