زاده شد
با چنگال های جادو
و رنگین کمانِ پرهایش
و در گهوارهی آشیان
زبانِ بال گشود که :
« چیست ؟ »
و جهان هزار رنگه شد
بر بسیط دشت
نوزادان را دید
همه تن ها سرخ
که چهار دست و پا می آیند
از دور
تا به پا دارند
سورِ میلادش را
که رستم
نبود
اگر او
نبود
*
ساعت ها به افتخارش
ایستادند
و او
سر به فلک کشید
عنان بادها را گسست
اما
باد ها
به احترامش
ایستادند
و او
خورشید را سر کشید
نگاهش آتش شد
و انگشتِ اشاره اش
تیرِ آرش
که آرش
نبود
اگر او
نبود
*
آرزوی بالشت های پتیاره را
و خشمِ پرده ها را
به گور کشید
بی هیچ نماز
و دریچه ای شد
باز
به گندم زار
که گندم زار
نبود
اگر او
نبود
*
نه
او خدا نبود
که خدا
نبود
اگر او
نبود .
21 آذرماه 1392
۰ نظر
۲۱ آذر ۹۲ ، ۱۵:۵۲