موضوع: دیرشدن
لحنِ رئال
نگاه انداخت به ساعتش. عرقِ صورتش را پاک
کرد با کفِ دست. پلکپلک زد. به
ماشینهای قفلشده درهم نگاه کرد. باز نگاه انداخت به ساعت. از تاکسی پرید
پایین و دوید. راننده کلهاش را درکردهبود از پنجره فحش میداد پدرسگ، کرایه... و او میدوید.
لحنِ رمانتیک
مثلِ همیشه دیر میآیی. اما من هستم مثلِ همیشه. تو مرا کاشتهای؛ مثلِ این باغبان که بنفشه میکارد. تو باغبانِ منی که دیر میآیی. کجایی؟ همیشه میگوید: «دارم میآیم. نزدیکم.» و
هر بار که آمده... بروم آب بخورم... آقا آبسردکن کجاست؟ «آنجا. پشتِ آن سروِ بلند.» بگذار یکبار هم بیاید و ببیند نیستم. بداند که اینبار دیگر واقعاً دیر شده است که بیاید. «رسیدم. کجایی؟» دیر اومدی رفتم. با خود فکر میکنم میوههای دیررس زود پلاسیده میشوند. نمیدانم این جمله را چگونه ساختهام؛ اما این را از روی زمین که توتهای تابستانه افتادهاند میگویم...
لحنِ سوررئال
صبح خواب ماند. هوا سیاه. نفسنفس میدوید. ماشینها رد میشدند از او. عقربههای ساعتِ بزرگِ آویزان داشت میسوخت. ایستاد بندِ پاهایش را محکم ببندد. «چرا
اینقدر زود اومدی؟» دیرم شده بود آخه.
لحنِ زبانگرا
1.
دیرشدنِ تو
از آن که دوری
2.
دیر رسیدهایم
از آن که دور بودهایم
از آفتاب
3.
دیرترین
پنجرهها باز شدهاند
اما دیگر دورند
12 مرداد 1394
پ.ن: تمرینِ جلسۀ گروهِ نثر بخش فارسی
دانشگاه شیراز