بیرونرفتن فریب است. مثلِ آرزوکردن.
-
برای دردهای تازهشروعشده، نمیتوان نهایتی تصوّر کرد.
-
- توسّل کن.
- به چه؟
- به هرچه.
- برای چه؟ برای رهاشدن؟
- نه. برای فراموشی.
- برای بهجوابرسیدن؟
- نه برای نابودکردنِ سؤال.
- بیزارم از توسّل به هرچه.
-
بعضی وقتها از گفتنِ بعضیحرفها به بعضیها پشیمان میشوم. انگار دارم غرق میشوم و به هر چیزی چنگ میزنم. انگار دارم خودم را از دست میدهم. مثلِ هدررفتنِ آب توی آن اولین نمایشنامهای که نوشتم؛ همان که هیچ گنجشکی در آن نمیمُرد .و معنیاش بیمرگیِ من، یا همان ترسم از مرگ بود.
-
شلوغی، فراموشی میآورد.
حتی وقتی با تو کنارِ تو بودم هم فراموشی بود.
آن موقع خودم را.
در شلوغی هم خودم را.
با این تفاوت که آن موقع تو بودی، حالا نیستی.
8 شهریور 1395