اوفوریون
گوش کنید! روی دریا تندر میغرد،
پژواکِ آن از درّهای به درّهای طنین دارد،
گرد و خاک و امواج؛ در تصادمِ پیشانی به پیشانی،
در میانِ درد و تلاشِ انبوه،
سپاهی در سپاهِ دیگر میگدازد.
خودِ مرگ
والاترین وظیفه است.
مگر این بدیهی نیست؟
هلن، فاوست و همسرایان
چه ترسناک، چه وحشتزا!
ها؟ مرگ وظیفهای برای تو؟
اوفوریون
مگر من باید از دور تماشاگر باشم؟
نه! نگرانیها و خطرها، من باید در آن سهیم باشم.
فاوست، گوته، بهآذین، ص 358
پ.ن: اوفوریون در نمایشنامۀ فاوست، تجسمِ شعر است.
۰ نظر
۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۱۸