اسمت را نوشتم
و خط زدم
خط ها را کنار زد
برخاست
تو را خط زد
خط ها را کنار زدی
برخاستی
و با خودکاری سفید
مرا خط زدی
خط ها کنار نرفت
دیوار بود
صاف و سرد
سفید
اسمت راه شد
شاید دیوار هم
راهی باشد.
15 خرداد 1393
اسمت را نوشتم
و خط زدم
خط ها را کنار زد
برخاست
تو را خط زد
خط ها را کنار زدی
برخاستی
و با خودکاری سفید
مرا خط زدی
خط ها کنار نرفت
دیوار بود
صاف و سرد
سفید
اسمت راه شد
شاید دیوار هم
راهی باشد.
15 خرداد 1393
بهشت عدالت نیست
بهشت آماده شده ای برای تو نیست
و خدا عادل نیست
اگر تو بوی بهشت بشنوی .
خواب ، شکستنی است
اتوبوس های دوردست ، برنشستنی
زنجیرِ دست های بیهوده ، گسستنی
دیوارهای پرسپکتیوِ شهر اما ...
آجرها ...
سرها ...
2 دی ماه 1392
بُزی
ایستاده بر دو پای
برگ های تک درخت میدان شهر را
می خورد .
به سمتش می روم
سلامم می کند
پاسخش می دهم
گله می کند که
از گلّه اش بیرون افگنده اند
- چرا ؟
- مُرده ام !
و موهای سفیدِ گردنش را که کنار می زند
جای دندان گرگ
هویدا می شود .
- پس چطور این جایی هنوز
اگر که مرده ای ؟
- این جا جهانِ دیگرِ من است
و این درخت ...
... به دو پا می ایستد دوباره و خوردن ...
- عدالتِ خداست !
30 آذرماه 1392