لَمَحات

دمی پیدا و دیگر دم نهان است

آخرین نظرات

  • ۲۱ مهر ۹۶، ۱۴:۴۳ - اشک مهتاب
    :)

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خشنودی» ثبت شده است

 

 

وجودِ خوشی دو گونه است: خشنودی، خوشوقتی. چه تفاوتی دارند؟

در جهانِ انسانی، آنچه از خوشی بهدستآمدنی است، خوشوقتی است. لذاتِ گذرا و همچنین وجودِ دیگری به نامِ بدوقتی نشان از خوشوقتیاند. خوشوقتی عاملی بیرونی دارد؛ هنر، خوردن، سکس، عدالت: همه اتفاقاتیاند که بدونِ وجودِ بیرون برای انسان نمیافتند .و وقتی این عاملِ بیرونی از بین برود، خوشوقتی محو میشود و جایش را بدوقتی پر میکند. پس انسام مدام در نوسانِ بدوقتی-خوشوقتی است و همواره درپیِ پناهگاهی میگردد که آنجا برایش خوشوقتی داشته باشد. جایی میرود که خوشوقتی داشته باشد، غذایی میخورد، رابطهای برقرار میکند، آرمانی اجتماعی-ایدئولوژیک انتخاب میکند که خوشوقتی داشته باشد. خوشوقتی و بدوقتی در این نگاه، اشیایی اُبژکتیو هستند که میتوان تصاحبشان کرد، خرید، دزدید. نکتۀ دیگر این که در این جهانِ انسانی که همهچیزی ازدسترونده است، حالِ خوش و حالِ بد هم پایدار نیستند و انسان منفعل است؛ یعنی مفعولِ این حالات است: لحظهای خوشی به او دخول میکند، دمی بدی او را میگاید.

در جهانِ غیرانسانی، چون وقت وجود ندارد، پس خوش و بد نمیتوانند به وقت وارد بشوند؛ در این جهان خوش و بد وجود ندارد. این جهان، هستیِ فعال است و حضورِ فعال است. در این نگاه، جهان و وجودِ غیرِانسانی هر دو فاعلاند. چیزی از هم نمیگیرند، پس نمیدهند هم. جهانِ معامله نیست، جهانِ مبادله نیست. جهانِ تقاطع و برخوردِ هستیها و جابهجایی است. بینِ دو سنگ چیزی جابهجا نمیشود؛ بلکه خودِ سنگها هستند که جابهجا میشوند. جهان و وجودِ غیرِانسانی در این نگاه، همجنس هستند و در عملِ جنسیشان، هردو فاعل، بدونِ مفعول. این وجودِ غیرِانسانی، چنان که خودِ جهان هست، جا و وقت ندارد؛ خودش جا و وقت است. دربرابر، جهانِ انسانی، چون جا و وقت را دارد، از دستشان میدهد؛ مصداقِ بارزش مرگ است.

پس خوشی و بدی در دو جهانِ انسانی و غیرِانسانی، حضورهای متفاوت دارند: در جهانِ انسانی، ابژههایی برای داشتناند؛ اما در جهانِ غیرِانسانی، حضور و وجودند، از دست نمیروند، به دست نمیآیند هم.

 

11 مرداد 1394

 

۰ نظر ۱۱ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۰۱
محمدحسین توفیق‌زاده