یک بار یک چیزی نوشته بودم:
«نه. کلاغی که تنش از تکرارِ نه سیاه است.»
و وقتی این را مینوشتهام، که دقیقاً یادم هست کجای کوچهمان بودم که توی ذهنم نوشته شد، حواسم به کلاغِ ادگار آلن پو بوده. بعد که آن متن را با تصویری از چشمانِ بازِبستۀ کوبریک گذاشتم توی فیسبوک، کسی گفت: «تکرارِ نه بر روی بدنش.» و من که منظورم دقیقاً همین بود، گفتم: «دقیقاً.»
هر لحظه جنبهای از این کلاغِ عمرم بر من آشکار میشود.
هراسی ندارم.
این پرنده معانیِ نمادینِ متفاوتی در ادبیاتِ جهان دارد؛ اما اغلب با نگاهی منفی به آن مینگرند؛ با مفاهیمی چون «پیشآگاهی و علمِ غیب، حیلهگری، سخنچینی، بدجنسی، بیماری، پیشگویی، حرص و طمع، شیطان، مرگ، ناپاکی و شایعاتِ بیاساس.»
باورهای عامیانۀ مردم ایران، حسن ذوالفقاری، ص 913
اینک هنوز مرغِ سیاه آنجاست
بنشسته بر مجسمه، آن بالاست
من در حصارِ شومِ نگاهِ او
روحم اسیرِ چنگِ سیاهِ او؛
آیا امیدِ بالکشیدن هست؟
گوید کلاغ باز که: «دیگر نه.»
ادگار آلن پو، کلاغ، سپیده جدیری، نشر ماهریز
حالا این طرحِ گرافیکی را بر این مجموعه اضافه میکنم.