هیچ سخنِ درستی نیست که برآمده از پرتوپلا نباشد.
همگان به ظلماتِ دوزخ وارد میشوند؛ ستمگاران در آن رها میشوند و پرهیزگاران از آن رها میشوند. (برداشته از آیات 71 و 72 مریم)
هیچ سخنِ درستی نیست که برآمده از پرتوپلا نباشد.
همگان به ظلماتِ دوزخ وارد میشوند؛ ستمگاران در آن رها میشوند و پرهیزگاران از آن رها میشوند. (برداشته از آیات 71 و 72 مریم)
- مگر نه قفلهای بسته، لبانی نومید اند؟
- اما کدام لب است که در آرزوی بوسههای تازه، خاطرهبازی نمیکند؟
چیزها را به ما نمیآموزند؛ بلکه از ما پنهان میکنند.
چرا؟
چون از مسئولیتِ چیزها میهراسند.
چون نمیتوانند شکوه و عظمتِ چیزها را چنان که باید بنمایانند؛
پس پشتِ تحقیر، پنهانشان میکنند.
هیچ چیزی را نمیشود آموزش داد، مگر با دست و دلی که مثلِ بید میلرزند.
حالا من با صدایی لرزان میگویم: «ساقی، واسطِ فیض نیست. ساقی خودِ فیض است.»
و این جمله را پس از ساعتی خیرگی در این بیتِ حافظ و از پشتِ پردۀ اشکها بیان میکنم.
بیت
این همه عکسِ می و نقشِ نگارین که نمود
یک فروغِ رخِ ساقی ست که در جام افتاد
-حافظ-
17 دی 1395
شعرها را شاعران با دست مینویسند؛ اما آواها از عمقِ تنها برمیآیند.
یعنی شعرها چقدر از جانها فاصله دارند. چقدر دستِ شاعران کوتاه است.
تو برپایی آنجا که مطرب نشیند
همیشه این مصراع را حرفی از تحقیرِ شاعران خواندهایم؛
یک بار ناصرِ خسرو و کلِ قضیۀ دربار و چه و چه را کنار بزنیم و به مصراعِ بیزمان نگاه کنیم:
این کلمات به اندوه و افسوس سرشتهاند؛
برای پروردۀ کلمات و آرزومندِ پروردنِ کلمات، سرخوردگی از این حقیرانهتر وجود ندارد؛
یعنی که تلاشِ کلمهپرداز چه بیهوده است؛
یعنی تنها صدا به فریادِ غریقِ بیجان میرسد؛
یعنی شعر، دستهدوم و تجمّلِ بیهوده است؛
یعنی کارِ آن کس که جز صدا، جز مشتی موج، جز مشتی هوا، هیچ در اختیار ندارد، جانانهتر است.
تنم تنبور میخواهد.
پ.ن:
راستی؛ کسی هم پیش از این، همین حرفها را چنین گفته:
“Where words leave off, music begins.”
― Heinrich Heine
«درست از جایی که کلمات میبُرند، موسیقی میجوشد.»
1 دی 1395