آینه که باز شد
بوی پر و آب
جهان را
برداشت
و کمی آن طرف تر گذاشت
از آسمان
دست می بارد
13 مرداد 1393
گاه گربه هایی گیج
آغشته به خون و دود
گاه سیم های به هم پیچیده
تلفن های سرگردان و تماس های گم شده
و گاه
نگاهی در خویش
کاهی بر سر راه
در چهارراه
اما همیشه
کوچک اند
لبانت
بی نور
ظلمات را می مکند