به امید مرگ همه تان
ای بودن ها پریشا
و ای نگاه های خارشتر
3 دی ماه 1392
نرسیدم
به پرواز :
راننده ی حریصِ بی چهره
گربه ی گرسنه ی صبح بود-
در این فضای ترش
نسیم تازه ی من
با بوی غلیظ سرو
دیواره های گوشتینِ معده را
به رعشه در آورده است
و بی آن که زنده باشم
درخت های خیابان با
هـ...ـایِ
من
محو ...
3 دی ماه 1392
من نیستم !
این
مچاله ی من است
آخرین نامه ی عاشقانه ای
که بر پوستم نوشتم
سال ها پیش از آن که
شکم مادرم را بدرم
( انسان ها هم
همین گونه به دنیا
می آیند ؟ )
سیر ایستاده بودم
و لاشه ی خونینِ گوسفندِ فربه
داشت بو می گرفت
دندان هایم چه تیز بودند آن روز
اکنون که
گیاهی بیش نیستم
در حالِ زرد ،
گرگانه کاش
دهانِ این گوسفند را
دست کم
می دریدم-
درید ام !
3 دی 1392
اشباح بنفشِ نزدیک
و مهِ سبزِ دور
و فرفره ای چرخان
که در دستم
رنگی ندارد-
پندارهای عور .
3 دی ماه 1392
زبان بگشای ! –
سنگی می گفت .
به ناگاه
وا شد پنجره ای
و سنگ
در شب
گم شد .
پنجره گفت : « کجایی ؟ »
شب گفت : « همین جا ! »
3دی ماه 1392
بهشت عدالت نیست
بهشت آماده شده ای برای تو نیست
و خدا عادل نیست
اگر تو بوی بهشت بشنوی .
خواب ، شکستنی است
اتوبوس های دوردست ، برنشستنی
زنجیرِ دست های بیهوده ، گسستنی
دیوارهای پرسپکتیوِ شهر اما ...
آجرها ...
سرها ...
2 دی ماه 1392
پروانه در مشتِ کودک
و گلبرگ های پخش و پاره بر زمین-
نشسته ایم
بر نیمکت پارک
بی سر !
1 دی ماه 1392
در می آید از دکان
شانه ای تخم مرغ خریده است
برای پراندن و شکستن
و می جویَد
مجسمه ای را که بشاید
دیواری را که بپاید –
پشت ماشینی
پنهان می شوم
که خاموش نیست .
1 دی ماه 1392
بُزی
ایستاده بر دو پای
برگ های تک درخت میدان شهر را
می خورد .
به سمتش می روم
سلامم می کند
پاسخش می دهم
گله می کند که
از گلّه اش بیرون افگنده اند
- چرا ؟
- مُرده ام !
و موهای سفیدِ گردنش را که کنار می زند
جای دندان گرگ
هویدا می شود .
- پس چطور این جایی هنوز
اگر که مرده ای ؟
- این جا جهانِ دیگرِ من است
و این درخت ...
... به دو پا می ایستد دوباره و خوردن ...
- عدالتِ خداست !
30 آذرماه 1392
در پهنهْ دشت عمر
حفره ها و نقب ها
و آنک
گنجْ یافته ای که
صندوق عظیم را
پای تپه
خاک می کند .
28 آذرماه 1392
چرا
آبکش ام آفریده ای ؟
بریز
به من
ای نامتناهی
هر چند
محکوم ام
به تهی
28 آذرماه 1392
طشتی از خون و کله های کنده ی مرغان
برایت آورده ام
شاید
گم شده ات را
بازیابی
در آن .
28 آذرماه 1392
اثر انگشت های گُهی ات
روی پستان شیرینم مانده
پاک نمی شود
و جاده ای که در من
گشوده ای
تشویش و درد
از آن می گذرند
لب های چیده ام را بیار
تا
« بمیر » را
توان هجی کردن داشته
باشم .
*
گیلاس های شورِ بی هسته
بی نهایت و پُرخون
و پنجه های گره در گره
و چشم های بسته ...
جاده ای که در من گشوده ای را
حسرت و افسوس عابران اند
صدا و حرف های مکیده ی مرا
به من بازگردان
تا « بگذار بمیرم » را
توان گفتن داشته
باشم
*
نه چشمه
نه جوی
نه برگ روان
تنها چراغِ پیه سوزِ کوچکی در روز
با شعاعی از نورِ سیاه به گردِ
خود :
- بمیر !
و طنین چیچابِ
بوس !
*
- دروغ می گفتم !
- می دانم !
28 آذرماه 1392
بیدار شد
سنگ
بال گشود
و کنار برکه فرود آمد :
مجمع سنگ های بالدار .
*
شکوهِ
لختِ
درختِ
ریشه در کوه
و عرق سردِ سنگ ها بر جبین :
خدایان حسود .
*
هجوم سنگ های بالدار
به شاخه های
شوکت و استحکام –
سقوطِ بال شکستگان و شکسته شاخه ها
به فراموشی دره
*
ریشه در کوه
تنه ای بی سر
خسته جان
و ابرهای بی
باران ؟
27 آذرماه 1392
پرواز مرده است
و جز ته بلیطی رنگ پریده
از آن
چیزی نمانده است .
پرنده
- مهابت و آهن –
می شکافد آسمان را
و نمی دانم
این چراغ های
بیکرانِ شهر است
یا چشم های بی شمارِ
مرگ
که باز است
بر تک و پویِ
شب آلود
پرنده و من
در دشتِ ابر
26 آذرماه 1392
رکیک ترین جوکِ آسمانی
هستی
هواپیمایی بی سرنشین
که نازل می شود
بر گور پیامبری دروغین
26 آذرماه 1392
دوست
ندارم
قدم زدن
با تو را
هیبت هولناک شهر را از یادم می بری
24 آذرماه 1392
هی
عکاسِ سوژه پرست
دست مرا
با دستِ از هوس آماسیده ات
مگیر
نیفتاده ام
نیشتری نشسته ام فقط
دوربینت را کنار بگذرا
آن قدر ها هم که فکر می کنی
دور
نیستم
فقط
لب هایم
ترکیده است .
24 آذرماه 1392
این درد بی رنگ را دیگر
دارویی به کار نیست
زخمی بیار .