لَمَحات

دمی پیدا و دیگر دم نهان است

آخرین نظرات

  • ۲۱ مهر ۹۶، ۱۴:۴۳ - اشک مهتاب
    :)

به امید مرگ همه تان

ای بودن ها پریشا

و ای نگاه های خارشتر

 

3 دی ماه 1392

۰ نظر ۰۳ دی ۹۲ ، ۲۰:۳۴
محمدحسین توفیق‌زاده

نرسیدم

به پرواز :

راننده ی حریصِ بی چهره

گربه ی گرسنه ی صبح بود-

در این فضای ترش

نسیم تازه ی من

با بوی غلیظ سرو

دیواره های گوشتینِ معده را

به رعشه در آورده است

و بی آن که زنده باشم

درخت های خیابان با

هـ...ـایِ

من

محو ...

 

3 دی ماه 1392

۰ نظر ۰۳ دی ۹۲ ، ۱۹:۱۵
محمدحسین توفیق‌زاده

من نیستم !

این

مچاله ی من است

آخرین نامه ی عاشقانه ای

که بر پوستم نوشتم

سال ها پیش از آن که

شکم مادرم را بدرم

( انسان ها هم

همین گونه به دنیا

می آیند ؟ )

سیر ایستاده بودم

و لاشه ی خونینِ گوسفندِ فربه

داشت بو می گرفت

دندان هایم چه تیز بودند آن روز

اکنون که

گیاهی بیش نیستم

در حالِ زرد ،

گرگانه کاش

دهانِ این گوسفند را

دست کم

می دریدم-

 

درید ام !

 

3 دی 1392

 

۰ نظر ۰۳ دی ۹۲ ، ۰۱:۱۳
محمدحسین توفیق‌زاده

اشباح بنفشِ نزدیک

و مهِ سبزِ دور

و فرفره ای چرخان

که در دستم

رنگی ندارد-

پندارهای عور .

 

3 دی ماه 1392

۰ نظر ۰۳ دی ۹۲ ، ۰۱:۰۷
محمدحسین توفیق‌زاده

زبان بگشای !

سنگی می گفت .

به ناگاه

وا شد پنجره ای

و سنگ

در شب

گم شد .

پنجره گفت : « کجایی ؟ »

شب گفت : « همین جا ! »

 

3دی ماه 1392

۰ نظر ۰۳ دی ۹۲ ، ۰۱:۰۶
محمدحسین توفیق‌زاده

بهشت عدالت نیست

بهشت آماده شده ای برای تو نیست

و خدا عادل نیست

اگر تو بوی بهشت بشنوی .

خواب ، شکستنی است

اتوبوس های دوردست ، برنشستنی

زنجیرِ دست های بیهوده ، گسستنی

دیوارهای پرسپکتیوِ شهر اما ...

آجرها ...

سرها ...

 

2 دی ماه 1392

 

۰ نظر ۰۲ دی ۹۲ ، ۱۸:۲۴
محمدحسین توفیق‌زاده

پروانه در مشتِ کودک

و گلبرگ های پخش و پاره بر زمین-

نشسته ایم

بر نیمکت پارک

بی سر !

 

1 دی ماه 1392

۰ نظر ۰۱ دی ۹۲ ، ۲۱:۱۳
محمدحسین توفیق‌زاده

در می آید از دکان

شانه ای تخم مرغ خریده است

برای پراندن و شکستن

و می جویَد

مجسمه ای را که بشاید

دیواری را که بپاید

پشت ماشینی

پنهان می شوم

که خاموش نیست .

 

1 دی ماه 1392

۱ نظر ۰۱ دی ۹۲ ، ۲۱:۱۳
محمدحسین توفیق‌زاده

بُزی

ایستاده بر دو پای

برگ های تک درخت میدان شهر را

می خورد .

به سمتش می روم

سلامم می کند

پاسخش می دهم

گله می کند که

از گلّه اش بیرون افگنده اند

-        چرا ؟

-        مُرده ام !

 و موهای سفیدِ گردنش را که کنار می زند

جای دندان گرگ

هویدا می شود .

-        پس چطور این جایی هنوز

اگر که مرده ای ؟

-        این جا جهانِ دیگرِ من است

و این درخت ...

... به دو پا می ایستد دوباره و خوردن ...

-        عدالتِ خداست !

 

30 آذرماه 1392

۰ نظر ۳۰ آذر ۹۲ ، ۲۱:۳۲
محمدحسین توفیق‌زاده

در پهنهْ دشت عمر

حفره ها و نقب ها

و آنک

گنجْ یافته ای که

صندوق عظیم را

پای تپه

خاک می کند .

 

28 آذرماه 1392

۱ نظر ۲۸ آذر ۹۲ ، ۲۲:۰۶
محمدحسین توفیق‌زاده

چرا

آبکش ام آفریده ای ؟

بریز

به من

ای نامتناهی

هر چند

محکوم ام

به تهی

 

28 آذرماه 1392

۰ نظر ۲۸ آذر ۹۲ ، ۱۹:۱۱
محمدحسین توفیق‌زاده

طشتی از خون و کله های کنده ی مرغان

برایت آورده ام

شاید

گم شده ات را

بازیابی

در آن .

 

28 آذرماه 1392

۰ نظر ۲۸ آذر ۹۲ ، ۱۲:۴۲
محمدحسین توفیق‌زاده

اثر انگشت های گُهی ات

روی پستان شیرینم مانده

پاک نمی شود

و جاده ای که در من

گشوده ای

تشویش و درد

از آن می گذرند

لب های چیده ام را بیار

تا

« بمیر » را

توان هجی کردن داشته

باشم .

*

گیلاس های شورِ بی هسته

بی نهایت و پُرخون

و پنجه های گره در گره

و چشم های بسته ...

جاده ای که در من گشوده ای را

حسرت و افسوس عابران اند

صدا و حرف های مکیده ی مرا

به من بازگردان

تا « بگذار بمیرم » را

توان گفتن داشته

باشم

*

نه چشمه

نه جوی

نه برگ روان

تنها چراغِ پیه سوزِ کوچکی در روز

با شعاعی از نورِ سیاه به گردِ خود :

 

- بمیر !

 

و طنین چیچابِ

بوس !

*

- دروغ می گفتم !

- می دانم !

 

28 آذرماه 1392

۰ نظر ۲۸ آذر ۹۲ ، ۰۹:۴۳
محمدحسین توفیق‌زاده

بیدار شد

سنگ

بال گشود

و کنار برکه فرود آمد :

مجمع سنگ های بالدار .

*

شکوهِ

لختِ

درختِ

ریشه در کوه

و عرق سردِ سنگ ها بر جبین :

خدایان حسود .

*

هجوم سنگ های بالدار

به شاخه های

شوکت و استحکام

سقوطِ بال شکستگان و شکسته شاخه ها

به فراموشی دره

*

ریشه در کوه

تنه ای بی سر

خسته جان

و ابرهای بی

باران ؟

 

27 آذرماه 1392

۰ نظر ۲۸ آذر ۹۲ ، ۰۰:۰۵
محمدحسین توفیق‌زاده

پرواز مرده است

و جز ته بلیطی رنگ پریده

از آن

چیزی نمانده است .

پرنده

             - مهابت و آهن

می شکافد آسمان را

و نمی دانم

این چراغ های

بیکرانِ شهر است

یا چشم های بی شمارِ

مرگ

که باز است

بر تک و پویِ

شب آلود

پرنده و من

در دشتِ ابر

 

26 آذرماه 1392

۰ نظر ۲۷ آذر ۹۲ ، ۱۲:۱۶
محمدحسین توفیق‌زاده

سبک آمد

کوله اش را پر کرد

از برگ

سنگین رفت .

 

26 اذرماه 1392

۰ نظر ۲۷ آذر ۹۲ ، ۱۲:۱۵
محمدحسین توفیق‌زاده

رکیک ترین جوکِ آسمانی

هستی

هواپیمایی بی سرنشین

که نازل می شود

بر گور پیامبری دروغین

 

26 آذرماه 1392

۰ نظر ۲۷ آذر ۹۲ ، ۱۲:۱۵
محمدحسین توفیق‌زاده

دوست

ندارم

قدم زدن

با تو را

هیبت هولناک شهر را از یادم می بری

 

24 آذرماه 1392

۰ نظر ۲۷ آذر ۹۲ ، ۱۲:۱۴
محمدحسین توفیق‌زاده

هی

عکاسِ سوژه پرست

دست مرا

با دستِ از هوس آماسیده ات

مگیر

نیفتاده ام

نیشتری نشسته ام فقط

دوربینت را کنار بگذرا

آن قدر ها هم که فکر می کنی

دور

نیستم

فقط

لب هایم

ترکیده است .

 

24 آذرماه 1392

۰ نظر ۲۷ آذر ۹۲ ، ۱۲:۱۴
محمدحسین توفیق‌زاده

این درد بی رنگ را دیگر

دارویی به کار نیست

زخمی بیار .

۰ نظر ۲۳ آذر ۹۲ ، ۰۸:۵۶
محمدحسین توفیق‌زاده