لَمَحات

دمی پیدا و دیگر دم نهان است

آخرین نظرات

  • ۲۱ مهر ۹۶، ۱۴:۴۳ - اشک مهتاب
    :)

۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

نشسته ام

اما

درون یک اتوبوس

که ایستگاه ندارد

 

غروبِ نیلیِ امروز

به صبح راه ندارد

 

نوشته بر هر ابر:

«زمان...»

و می گذرد

به خواندنش حتی

کسی نگاه ندارد

 

رونده ام

اما

نشسته ام

اما...

 

28 بهمن ماه 1392

۰ نظر ۲۸ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۴۴
محمدحسین توفیق‌زاده

نخل ها را که می نگرم

و بوسه هایی را که گَرده ها

از این دار

به آن دار

می رسانند،

به گفتن می رسم

به لب

به لب های رسیده

به رسیده هایی که دستِ خاکِ تفته

از سرِ دار

می چیند

آری

دست خاک نیز

عروج می کند.

 

20 بهمن ماه 1392

۳ نظر ۲۰ بهمن ۹۲ ، ۲۱:۳۴
محمدحسین توفیق‌زاده

و آفتاب شد

و آب شد.

درخت شاخه کشید

و مرد، ارّۀ برق؛

تنور آتش شد.

 

دمید باد

 

و برگ های پوشۀ خدمت

-وظیفه، سربازی-

خزان گرفت و پخش شد به هوا...

 

دمید باز

 

و از دهانۀ تنگ یکی کاریز

جوانی استخوانآهن برون پرید

که طرح سادۀ نوزاد و بوی زهدان داشت

و بر تن پاکش

لباس سربازی...

 

دمید باز

 

و آفتاب شد

و آب شد

و دستِ خاکِ تفته از درازترین نخل

لبِ رسیده چید.

 

12 بهمن ماه 1392

۱ نظر ۱۲ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۴۴
محمدحسین توفیق‌زاده

زمینِ سختِ بی علف

از ته سیگار آغاز می شود

و تا ریگ های شکسته ادامه دارد

 

من اندیشه های سِفتِ زمین را

به دریچه پرتاب می کنم

-به سوی این سختِ بی ستاره-

و امیدوارانه شاهدم

شکستِ بی چونِ ریگ ها را.

 

با دردِ بازوان

نشسته ام

و به دریچۀ شعله ور

می نگرم:

در شعله پاره هاش

صدها شب پرۀ مغمومِ گمشده

می نالند...

 

و آنک طلوعِ خاکستر!

 

(مهدو)

۱ نظر ۰۹ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۰۶
محمدحسین توفیق‌زاده

من خویشتن را و تو را

رفته می خواهم

تا که جویان باشیم

یکدگر را

رد به رد

 

ما دو نخ از جنس فولاد

ما دو سخت...

بی که آتش،

بی که ذوب،

بی که در هم یک شدن،

در وجودِ ما

گره

بی معناست

 

7 بهمن ماه 1392

۱ نظر ۰۷ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۳۳
محمدحسین توفیق‌زاده