لَمَحات

دمی پیدا و دیگر دم نهان است

آخرین نظرات

  • ۲۱ مهر ۹۶، ۱۴:۴۳ - اشک مهتاب
    :)

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عینیت» ثبت شده است


 

چیزها را به ما نمی‌آموزند؛ بلکه از ما پنهان می‌کنند.

چرا؟

چون از مسئولیتِ چیزها می‌هراسند.

چون نمی‌توانند شکوه و عظمتِ چیزها را چنان که باید بنمایانند؛

پس پشتِ تحقیر، پنهان‌شان می‌کنند.

هیچ چیزی را نمی‌شود آموزش داد، مگر با دست و دلی که مثلِ بید می‌لرزند.

 

حالا من با صدایی لرزان می‌گویم: «ساقی، واسطِ فیض نیست. ساقی خودِ فیض است.»

 

و این جمله را پس از ساعتی خیرگی در این بیتِ حافظ و از پشتِ پردۀ اشک‌ها بیان می‌کنم.

 

بیت

این همه عکسِ می و نقشِ نگارین که نمود

یک فروغِ رخِ ساقی ست که در جام افتاد

 

-حافظ-

 

17 دی 1395

۱ نظر ۱۷ دی ۹۵ ، ۰۱:۰۷
محمدحسین توفیق‌زاده


 

ذهنِ ما تغییر و تغیرهای عینیت را با ابزارِ تصویر(مدل)سازی مهار می‌کند؛ یعنی از هر شیءِ عینی، تصویر یا مدلی کلی (بی‌شاخ‌وبرگ، بی‌رنگ، پیرنگ) برمی‌سازد تا بتواند برای شناختِ جهان، گزاره‌های مطلق (دربرابرِ نسبی) اختراع کند.

یعنی ذهن بدونِ استفاده از گزاره‌های مطلق، نمی‌تواند شناختی از جهان کسب کند تا برپایۀ آن شناخت، قانون وضع کند. نمی‌تواند در جهانِ دائماًدرتغییر، جایگاهِ خودش را بفهمد.

پس، از هر چیز، تنها مدل یا تصویری ذهنی و بی‌جزئیات در خود حفظ می‌کند و تفاوت‌ها و تغییرها را در نظر نمی‌گیرد.

بنابراین، هر تفاوت یا تغییر، تهدید و بحرانی حیاتی دربرابرِ تصویرِ ذهنی ست.

 

در موقعیتِ بحرانی، یعنی وقتی تصویرِ ذهنی با تغییر و تفاوتی عینی تهدید می‌شود، یکی از این دو برای تصویرِ ذهنی اتفاق می‌افتد:

یا به همان شکلِ پیشینِ خود باقی می‌ماند،

یا متناسب با آن تغییرِ عینی تغییر می‌کند.

مسلم است که واکنشِ اول، حاصلِ تنبلی و از جنسِ گریز است و حرکتِ دوم، حاصلِ پویایی و از جنسِ جسارت.

(البته باید در نظر داشت که هیچ کدام از این چهار تعبیر (گریز، تنبلی، جسارت، پویایی)، لزوماً و ذاتاً منفی یا مثبت نیستند.)

گاهی برای نگه‌داری از یک تصویرِ ذهنی، عینیتی را انکار می‌کنیم و گاهی تصویری ذهنی، دربرابرِ عینیتی فرومی‌پاشد.

 

12 آبان 1395

۰ نظر ۱۲ آبان ۹۵ ، ۲۳:۳۶
محمدحسین توفیق‌زاده


 

پیش از این (شاید دو سال پیش بوده باشد) جایی نوشته‌ام: «اشیا آینه نیستند؛ پنجره اند. و ما هم ناظر ایم، هم منظره.»

منظورم از این گزاره این بوده است که ما از پنجرۀ اشیا به خودمان نگاه می‌کنیم، نه در آینۀ اشیا.

در تعبیرِ آینه، تصویرِ ما در اشیا، مجازی و ناپایدار و عرضی ست؛ اما در تعبیرِ پنجره، آن‌چه می‌بینیم، واقعی، قائم‌به‌ذات و پایدار است.

در حالتِ آینگی، تا ما برابرِ اشیا نباشیم، یعنی تا قصدِ دیدنِ خودمان در اشیا را نکرده باشیم، تصویرِ ما وجود ندارد؛ اما در حالتِ پنجرگی، منظره پیش از قصدِ ما وجود دارد؛ چه به آن نگاه بکنیم، چه نگاه‌اش نکنیم.

 

12 آبان 1395

۲ نظر ۱۲ آبان ۹۵ ، ۲۳:۳۱
محمدحسین توفیق‌زاده

طولِ واقعیِ زمان

 

چرا فریب میخورم؟ چرا ذهنم میتواند فریبم بدهد؟ چقدر برایش آسان است که پنج روز را پنجاه روز جلوه بدهد تا خیالم آسوده شود. اما مگر میشود از درکِ طولِ واقعیِ زمان فرار کرد؟ هر چقدر هم که ذهن قوی باشد، واقعیت با تمامِ صراحتش آن را ساکت میکند. ناگهان یک ورقزدنِ تقویم، یک نگاهکردن به پیامهای گذشته، یک توجه به این که تازه اولِ هفته است ،و اصلاً همین که تازه اولین هفته است... صراحتِ واقعیت. قاطع. بیرحم. کات.

 

12 اردیبهشت 1395

(1931) The Persistence of Memory; Salvador Dali

۲ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۴۰
محمدحسین توفیق‌زاده

 

آن‌جا که زمان بگذرد و گذرِ زمان را احساس کنم. آن‌جا که زیبایی در معرضِ نابودی است. آن‌جا که مرگ در همه‌چیزی هست و احساس شود. آن‌جا که عینیت با تمامِ خشونت و آشتی‌ناپذیری‌اش حضور دارد. آن‌جا که من هستم اما حضورم از کلمه نیست. حضورم محضِ حضور است. عینِ محض.

-

من بسترم که زیبایی و زمان با هم بخوابند ،و عینیت این کنش است. می‌دانم که عینیت اروتیک است. عینیت لحظه‌ای ناپایدار است .و عینیت جنبش و تحرک و رخوت و سکون و سکوت و سنگینی است.

 

22 شهریور 1394

 

۰ نظر ۲۵ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۰۳
محمدحسین توفیق‌زاده

 

آن‌چه اسم ندارد زیباست یا آن‌چه زیباست اسم ندارد؟

-

واقعیتِ عینی زیباست. اصلاً زیبایی همان عینیت است.

-

اما زیبایی هم کلمه است. می‌بینی که زبان چقدر فریب‌کار و پدرسگ است.

-

زیبایی آن‌جاست که زبان هست؛ یعنی همان‌جا که منم. آیا آن‌جا که من نیستم، زیبا نیست؟ نه. آن‌جا و آن‌چه در تاریخِ من نیست، زیبا نیست.

-

اما عینیت تنها چیزی است که همه‌جا هست و به من وابسته نیست. من دربرابرِ عینیت جز عین (چشم) نیستم. عینیت به تحلیل درنمی‌آید. به کلمه درنمی‌آید در ذاتِ خودش. تحلیل، بازشناخت و کلمه، در ذهنِ من‌اند فقط و نه بیرون از من.

-

بپذیرم و نستیزم. عشق و علاقه‌ام را به عینیت و زیبایی. اسارتم را در ذهن و زبان.

-

گزیری از ذهن و زبان ندارم مگر با مرگ؛ و این ناگزیری به‌خاطرِ ترس از مرگ است. پس همیشه با امیدِ روشنی ادامه می‌دهم. امیدِ مرگ و وصلِ عینیت شدن و زیباشدن.

-

و هر جا که کلمه نباشد و هر جا که گذرِ زمان را حس کنم و زیبا شوم و زیبایی را ببینم، و هر جا که گمان نکنم و فکر نکنم و حرف نزنم، و هر جا سکوت باشد و من با کلمه سکوت را به هم نزنم، آن‌جا عینیت عیان شود.

 

20 و 21 شهریور 1394

 

۰ نظر ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۵۰
محمدحسین توفیق‌زاده

 

لحن مذهبی کیفیتی است در دیدِ هنرمند نسبت‌به موضوع که در آن، هر شیء و کنش و تصویر و رنگ، مذهبی است .و منظورم از مذهبی‌بودنِ نگاهِ هنرمند، نه حضورِ آیه و حدیث، بلکه شناختِ جهان بر اساسِ الوهیت و جهان‌بینیِ واقعی است. در انواعِ نگاهِ دیگری که سراغ داریم، مثلاً در دیدِ سـ*سی و جهان‌بینیِ جنسی، هر چیزی ابژۀ جنسی است ؛یا در نگاهِ کمدی و طنازی، هر چیزی ماده و در عینِ حال، تجلی‌گاهِ شوخی و طنز است.

اما لحنِ مذهبی نیازی به موضوعِ مذهبی ندارد. لحنِ مذهبی در ذهنِ من، همان لحنِ عینی و بی‌واسطه است. معطوف به حق (همان عینیت) است؛ بی‌نام، تفسیرناپذیر، خشن، نامنتظَر.

 

17 شهریور 1394

 

۱ نظر ۱۷ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۲۸
محمدحسین توفیق‌زاده

 

سؤالی که همیشه مطرح میشود دربارۀ متونِ نثرِ کهن در سبکِ مصنوع و متکلف (کتابهایی نظیرِ تاریخ جهانگشای جوینی، نفثه المصدور، تاریخ وصاف،...) این است که چرا؟ فلسفۀ شکلگیریِ چنین نثری واقعاً چیست؟ در تحلیلها علاوه بر مسائلِ سیاسی-اجتماعیِ زمان، به این نکته نیز باید توجه شود (حتماً دیگرانی پیش از من توجه کردهاند) که مقصودِ این نویسندگان، غرابت هم بوده است؛ یعنی خواننده بهراحتی درنیابد. یعنی هر خوانندهای به سراغِ متن نیاید، و اگر آمد، از راه برگردد.

امروزه نیز برخی شاعران و نویسندگان هستند که این شیوه را درپیش گرفتهاند و شاید سرکردۀ این گروه، یدالله رؤیایی، از نظریهپردازانِ شعرِ حجم باشد. گروهِ دیرآشنا. گروهی که تلاش میکند تا نفهمیده باقی بماند. دیدار مینماید و پرهیز میکند.

آیا این کاربردِ زبان در نفهمیدن و دیرآشنایی، در زندگیِ اجتماعی-انسانی نیز اتفاق میافتد؟ منظورم این است که گوینده زبان را بهگونهای به کار بگیرد که با آنکه کلمات روشن ،و جملات طبیعی و سالماند، شنونده منظورِ اصلی را درنیابد. شاید این گوینده شنوندهای درخور میطلبد و تا نیابد، آرام نگیرد. چنین گویندهای چه میگوید؟ از خودش. خودش را بیان میکند. و گوشی مستعد میطلبد تا درک کند. درک شود. گفتنِ عادی، گفتنِ ملتِ مبتذل، معطوف به چیزی جز خودِ گفتن است. جز کردنِ کار است. هدف بهدستآوردن است. اما این گویندۀ خاص، جز عملِ گفتن را انجام نمیدهد. حتی ممکن است هیچ نگوید یا جملاتش بیمعنا باشند؛ برایش معنای بهعادتآغشتهای که به شیوههای معمول به دست میآید، هیچ نمیارزد. بیمعناترین جملات و کلمات در ذهنِ او حضور دارند. صدای سگ، صدای سنگ، صدای علف. برای ذهنِ مبتذلِ ملت، حتی سخن هم بهسختی به معنا میرسد. در نگاهِ خاص، صدا حضور دارد. صدا را میبیند. لمس میکند. چون خواستی جز بهدستآوردن دارد: شناخت. و نتیجتاً چیزی را از دست نمیدهد؛ چون از اساس صاحبِ چیزی نبوده است. خاص، صاحبِ شناخت نیست. صاحبِ عشق نیست. صاحبِ ایمان نیست. صاحبِ وجود نیست. پس هیچچیزی را از دست نمیدهد. نه میمیرد، نه شکست میخورد، نه دچارِ عذاب میشود. اما چگونه در این بودن باشم؟

هستم.

 

7 مرداد 1394

 

۰ نظر ۰۷ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۵۹
محمدحسین توفیق‌زاده