لَمَحات

دمی پیدا و دیگر دم نهان است

آخرین نظرات

  • ۲۱ مهر ۹۶، ۱۴:۴۳ - اشک مهتاب
    :)

۲۰۲ مطلب با موضوع «سروده ها» ثبت شده است


1

در این چهارراهِ اسید و سیمان و دود و آتش ،

آن چه منم ،

جوانکی است با دسته گلی خشکیده

نه در انتظار کسی

نه در اندیشۀ رفتن به سویی

تنها ایستاده است

و به اندوهبارترین صدای جهان

با خود می گوید :

« سبز نیستم

اما

ماشین ها از من می رمند . »

2

لبریز

بود

گوش هایش از تکه تکه شدن و به سیخ کشیدن و قی

و سینه اش از سرفه هایی که با لخته های خون ...

به دستش

تبری بود

که طرحِ آشکارِ سقوطِ برج ها را داشت

و پیرهنش را عطری بود

که تفنگداران

پس از خونش

آمدند و بوییدند

3

خوشه های جوهرینِ اشکش را

برای من به ارث گذاشت

و من

تمام آن را

در یخچه های شعرم

مومیایی می کنم.

 

10 دی ماه 1392

۱ نظر ۱۰ دی ۹۲ ، ۲۰:۵۱
محمدحسین توفیق‌زاده

شب ها

در حوضچه ای می خوابم

پُر از زالو

آن برآشوبندِگانِ پُر زور

سلامتِ تنم را ننگرید

که خونِ چرک را

یارای شکستِ خمارشان نیست ؛

دخترانِ شعله ورِ خیالم را

می مکند .

بی سبب نیست

چنین صبحگاهان بی خون و

چنین شعرهای سفیدی ...

 

7 دی ماه 1392

۱ نظر ۰۷ دی ۹۲ ، ۲۱:۵۲
محمدحسین توفیق‌زاده

در این کُلاژِ روز و شب

رنگِ نبودن ها ...

در نقصِ پازل

تکه های گم شده :

من ها

 

از آسمانم پنجه های تیز می بارد

تا چشم را از کاسه بیرون ...

تا ندیدن ها

 

اما تو چترت را ببند و

دور

شو

تا من

تنها بمانم

کورِ رفتن ها / نرفتن ها

 

از با تو بودن خسته ام

قدری برو گم شو

تا باز پیدایت کنم در

بی تو بودن ها

 

تا ده تماسِ سرخِ بی پاسخ

و خاموشی

تا بشنوم در هر نفس

گلبویِ مردن ها

 

5 دی ماه 1392

۲ نظر ۰۵ دی ۹۲ ، ۱۴:۱۴
محمدحسین توفیق‌زاده

شاخ به صخره می سایید

گوزن شرمگین

که نخستین پیش-رَسِ1 سال

افتاد و

به خاک غلتید و

پژمرد اما

شاخ هایم را

از شاخه های چسبناکِ

بوته ی پیر

نمی توانستم برکشید

که گِلَم را از آغاز

چنین کورْگره

سرشته بودند

 

1. پیش رس : توت


4 دی ماه 1392


این شعر رو امشب یه جایی با محسن خوندم و تکه ی آخرش رو حذف کردم ؛ مخاطبِ شعرپسند و روشن ، نیک نعمتی است .

۰ نظر ۰۴ دی ۹۲ ، ۲۱:۵۴
محمدحسین توفیق‌زاده

و می دانم که این چنینان نخواهد بود

که بمانم

اما

نمی دانم

تو

آیا

خواهی ماند

این چنین

پا سفت

در این خموشِستان ؟-

 

نگاهم نمی کرد

داشت

روح نوزادِ

تازه خاک رفته را

می مکید

 

3 دی ماه 1392

۱ نظر ۰۳ دی ۹۲ ، ۲۳:۴۳
محمدحسین توفیق‌زاده

به امید مرگ همه تان

ای بودن ها پریشا

و ای نگاه های خارشتر

 

3 دی ماه 1392

۰ نظر ۰۳ دی ۹۲ ، ۲۰:۳۴
محمدحسین توفیق‌زاده

نرسیدم

به پرواز :

راننده ی حریصِ بی چهره

گربه ی گرسنه ی صبح بود-

در این فضای ترش

نسیم تازه ی من

با بوی غلیظ سرو

دیواره های گوشتینِ معده را

به رعشه در آورده است

و بی آن که زنده باشم

درخت های خیابان با

هـ...ـایِ

من

محو ...

 

3 دی ماه 1392

۰ نظر ۰۳ دی ۹۲ ، ۱۹:۱۵
محمدحسین توفیق‌زاده

من نیستم !

این

مچاله ی من است

آخرین نامه ی عاشقانه ای

که بر پوستم نوشتم

سال ها پیش از آن که

شکم مادرم را بدرم

( انسان ها هم

همین گونه به دنیا

می آیند ؟ )

سیر ایستاده بودم

و لاشه ی خونینِ گوسفندِ فربه

داشت بو می گرفت

دندان هایم چه تیز بودند آن روز

اکنون که

گیاهی بیش نیستم

در حالِ زرد ،

گرگانه کاش

دهانِ این گوسفند را

دست کم

می دریدم-

 

درید ام !

 

3 دی 1392

 

۰ نظر ۰۳ دی ۹۲ ، ۰۱:۱۳
محمدحسین توفیق‌زاده

اشباح بنفشِ نزدیک

و مهِ سبزِ دور

و فرفره ای چرخان

که در دستم

رنگی ندارد-

پندارهای عور .

 

3 دی ماه 1392

۰ نظر ۰۳ دی ۹۲ ، ۰۱:۰۷
محمدحسین توفیق‌زاده

زبان بگشای !

سنگی می گفت .

به ناگاه

وا شد پنجره ای

و سنگ

در شب

گم شد .

پنجره گفت : « کجایی ؟ »

شب گفت : « همین جا ! »

 

3دی ماه 1392

۰ نظر ۰۳ دی ۹۲ ، ۰۱:۰۶
محمدحسین توفیق‌زاده

بهشت عدالت نیست

بهشت آماده شده ای برای تو نیست

و خدا عادل نیست

اگر تو بوی بهشت بشنوی .

خواب ، شکستنی است

اتوبوس های دوردست ، برنشستنی

زنجیرِ دست های بیهوده ، گسستنی

دیوارهای پرسپکتیوِ شهر اما ...

آجرها ...

سرها ...

 

2 دی ماه 1392

 

۰ نظر ۰۲ دی ۹۲ ، ۱۸:۲۴
محمدحسین توفیق‌زاده

پروانه در مشتِ کودک

و گلبرگ های پخش و پاره بر زمین-

نشسته ایم

بر نیمکت پارک

بی سر !

 

1 دی ماه 1392

۰ نظر ۰۱ دی ۹۲ ، ۲۱:۱۳
محمدحسین توفیق‌زاده

در می آید از دکان

شانه ای تخم مرغ خریده است

برای پراندن و شکستن

و می جویَد

مجسمه ای را که بشاید

دیواری را که بپاید

پشت ماشینی

پنهان می شوم

که خاموش نیست .

 

1 دی ماه 1392

۱ نظر ۰۱ دی ۹۲ ، ۲۱:۱۳
محمدحسین توفیق‌زاده

بُزی

ایستاده بر دو پای

برگ های تک درخت میدان شهر را

می خورد .

به سمتش می روم

سلامم می کند

پاسخش می دهم

گله می کند که

از گلّه اش بیرون افگنده اند

-        چرا ؟

-        مُرده ام !

 و موهای سفیدِ گردنش را که کنار می زند

جای دندان گرگ

هویدا می شود .

-        پس چطور این جایی هنوز

اگر که مرده ای ؟

-        این جا جهانِ دیگرِ من است

و این درخت ...

... به دو پا می ایستد دوباره و خوردن ...

-        عدالتِ خداست !

 

30 آذرماه 1392

۰ نظر ۳۰ آذر ۹۲ ، ۲۱:۳۲
محمدحسین توفیق‌زاده

در پهنهْ دشت عمر

حفره ها و نقب ها

و آنک

گنجْ یافته ای که

صندوق عظیم را

پای تپه

خاک می کند .

 

28 آذرماه 1392

۱ نظر ۲۸ آذر ۹۲ ، ۲۲:۰۶
محمدحسین توفیق‌زاده

چرا

آبکش ام آفریده ای ؟

بریز

به من

ای نامتناهی

هر چند

محکوم ام

به تهی

 

28 آذرماه 1392

۰ نظر ۲۸ آذر ۹۲ ، ۱۹:۱۱
محمدحسین توفیق‌زاده

طشتی از خون و کله های کنده ی مرغان

برایت آورده ام

شاید

گم شده ات را

بازیابی

در آن .

 

28 آذرماه 1392

۰ نظر ۲۸ آذر ۹۲ ، ۱۲:۴۲
محمدحسین توفیق‌زاده

اثر انگشت های گُهی ات

روی پستان شیرینم مانده

پاک نمی شود

و جاده ای که در من

گشوده ای

تشویش و درد

از آن می گذرند

لب های چیده ام را بیار

تا

« بمیر » را

توان هجی کردن داشته

باشم .

*

گیلاس های شورِ بی هسته

بی نهایت و پُرخون

و پنجه های گره در گره

و چشم های بسته ...

جاده ای که در من گشوده ای را

حسرت و افسوس عابران اند

صدا و حرف های مکیده ی مرا

به من بازگردان

تا « بگذار بمیرم » را

توان گفتن داشته

باشم

*

نه چشمه

نه جوی

نه برگ روان

تنها چراغِ پیه سوزِ کوچکی در روز

با شعاعی از نورِ سیاه به گردِ خود :

 

- بمیر !

 

و طنین چیچابِ

بوس !

*

- دروغ می گفتم !

- می دانم !

 

28 آذرماه 1392

۰ نظر ۲۸ آذر ۹۲ ، ۰۹:۴۳
محمدحسین توفیق‌زاده

بیدار شد

سنگ

بال گشود

و کنار برکه فرود آمد :

مجمع سنگ های بالدار .

*

شکوهِ

لختِ

درختِ

ریشه در کوه

و عرق سردِ سنگ ها بر جبین :

خدایان حسود .

*

هجوم سنگ های بالدار

به شاخه های

شوکت و استحکام

سقوطِ بال شکستگان و شکسته شاخه ها

به فراموشی دره

*

ریشه در کوه

تنه ای بی سر

خسته جان

و ابرهای بی

باران ؟

 

27 آذرماه 1392

۰ نظر ۲۸ آذر ۹۲ ، ۰۰:۰۵
محمدحسین توفیق‌زاده

پرواز مرده است

و جز ته بلیطی رنگ پریده

از آن

چیزی نمانده است .

پرنده

             - مهابت و آهن

می شکافد آسمان را

و نمی دانم

این چراغ های

بیکرانِ شهر است

یا چشم های بی شمارِ

مرگ

که باز است

بر تک و پویِ

شب آلود

پرنده و من

در دشتِ ابر

 

26 آذرماه 1392

۰ نظر ۲۷ آذر ۹۲ ، ۱۲:۱۶
محمدحسین توفیق‌زاده