لَمَحات

دمی پیدا و دیگر دم نهان است

آخرین نظرات

  • ۲۱ مهر ۹۶، ۱۴:۴۳ - اشک مهتاب
    :)

اسیر اسیر اسیر [یادداشتِ شخصی]

يكشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۱۸ ب.ظ


حسِ گمشدن. حسِ غالب.

چرا گم شدهام؟ کجا؟

هیچ برایم مهم نیست. هیچ آرمانی ندارم. هیچ که هیچ...

دارم خودم را خفه میکنم. از تنشها و فشارها که به اعصاب و تنم وارد میکنم وجودم درد میکند. چرا اینقدر بیهودهام؟

یک کلام. بلد نیستم زندگی کنم. نمیدانم به کدام سو و به کدام هدف. ملت را که میبینم ناباورانه با خودم میگویم ملت به چه چیزهایی که اهمیت میدهد. تعجب. حیرت. ناتوانی از فهم و تحلیل.

سلامت. آرامش. خوشبختی. مفاهیمی دور از من. من از اینها دور. چه دور...

آدم هست خوب. آدم هست بد. من اصلاً آدم نیستم.

منتظر نیستم. میدانم. معجزهای در کار نیست. هیچ از بیرون بر من خوشی نمیافزاید مگر اینکه بخواهم. مگر هشیار باشم. مگر حسهایم رو به جهان باز باشند. اه که در ذهنم اسیرم. در ذهنم اسیرم. نبستهام به کس دل نه بسته کس به من دل چو تختهپاره بر موج... اسیر اسیر اسیرم.

به دنبالِ چیزی باشم. پرسیدم گفت خوشبختی. بهدنبالِ درکِ خود. فقط. باید. خودم را بتوانم درک کنم. امروز از درکِ خود هم عاجزم. نمیتوانم بفهمم چرا چه کاری را کجا با کی میکنم. گیاهیام کنجِ ویرانهای در دشتِ دور که باد میزندش. بادِ لعنتی.

اما چه. چه چیزی. چه کسی. چه کاری. چه جایی... جهانم درد میکند. نمیتوانم جهانم را ببینم. جهانم نما ندارد. نمود ندارد. بسته است. اسیر. اسیر. اسیر. و هیچ دستی، هیچ کلامی، هیچ پنجرهای نمیتواند نجاتم بدهد. جز کلامی از پنجرۀ دستِ خودم.

 

2 خرداد 1394

 

۹۴/۰۳/۰۳
محمدحسین توفیق‌زاده

زندگی

مرگ

من

یادداشت های شخصی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی