لَمَحات

دمی پیدا و دیگر دم نهان است

آخرین نظرات

  • ۲۱ مهر ۹۶، ۱۴:۴۳ - اشک مهتاب
    :)

خاربُنِ خشک

دوشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۳، ۱۱:۲۹ ب.ظ

باران است

در هوای گرفتۀ

دشتِ کبود

و خاربنِ خشک

خیره به چاله های از آب پُر

ریشه هایش را فراموش کرده است

 

در بارانِ کبودِ دشت

خاربنِ خشک

خشک نیست!
۹۳/۰۴/۱۶
محمدحسین توفیق‌زاده

سروده ها

نظرات  (۴)

دیگه شعر نمیگی؟
پاسخ:
سؤالِ خوبیه.
سی روز پیش با یکی دربارۀ شعر حرف می زدیم. و دربارۀ آدمایی که هنرِ والایی ندارن، اما زندگی شون شاعرانه ست. ینی واقعاً و حقیقتاً زندگی می کنن. بی ادعا. بی آلایش. ادعا نمی کنم که یکی از این هام، ولی همون لحظه (و همین لحظه) خیلی دلم می خواست (و می خواد) که یکی از این ها باشم. نمی دونم چی شده. توی این مدت بعضی از روزها دو سه بار از خودم پرسیدم واقعاً چه اتفاقی برام افتاده؟ پیش از این همه جا کلمه هام می جوشید. شب، روز، صبح، خیابون، اتوبوس، کلاس؛ فرقی نداشت. روی دستمال کاغذی می نوشتم. روی دستم. حتی یه بار روی دیوار. می پرسم چه اتفاقی برام افتاده؟ شاید جوابم این باشه که دارم زندگی می کنم؛ نه مثلِ آدمای بزرگ. مثلِ خودم. و شعرم توی لحظه هام حل می شه. به شعرهام که نگاه می کنم می بینم چقدر ضعیفم. چقدر ریاکار و دروغ زن. و چقدر سطحی و بی اهمیت.
اهمیتی نداره چی نوشتم این بالا. یا کسی می خونه یا نه. اما دلم می خواست توی این لحظه های مبهم، یکی این سؤال رو بپرسه، و من کمی حرف بزنم. هرچند، انگار هنوز ده برابرِ این حرف هایی که گفتم رو توی خودم دارم. مهم نیست.
خیلی عوض شدی
پاسخ:
احتمالاً. همیشه از این اتفاقا برام می افته. خوشاینده.
به همون اندازه هم فضای وبلاگت تغییر کرده  یه جایی تو یه نطر گفته بودی  وبلاگم داستان زندگیه من  و کاملا هم مشخصه که تغییر کردی
پاسخ:
خدا رو شکر. همیشه از این می ترسم که این حرفایی که تو وبلاگ می زنم سطحی و دروغی باشن. خدا کنه نباشن.
نمی خواد حدیث نفس کنی ،حواسُمِه!
پاسخ:
هوم؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی