لَمَحات

دمی پیدا و دیگر دم نهان است

آخرین نظرات

  • ۲۱ مهر ۹۶، ۱۴:۴۳ - اشک مهتاب
    :)

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ژانر کارآگاهی» ثبت شده است

 

این سؤالی است که دربارۀ ادبیاتِ معمایی-کارآگاهی میپرسم.


در این که همه انسانیم و ویژگیهای مشترکِ فراوان داریم، شک نیست؛ اصلاً بدهی است .و بدیهی‌تر از این، وجودِ تفاوت‌های فردی و فرهنگی است .و در واقع، شخصیت برآیندِ این تفاوت‌ها است. حال که این‌گونه است، آیا معما و کارآگاهی در فرهنگ‌های مختلف، متفاوت‌اند؟


تفاوت‌ها ساختاری نیستند؛ محتوایی و ظاهری‌اند: آن‌چه معمای فارسی را از معمای انگلیسی متمایز می‌کند، نه ساختارِ معما و کارآگاهی، بلکه محتوا و ظاهرِ معما و کارآگاهی است.


کیفیتِ فرهنگیِ معمای فارسی، در جهان‌بینیِ نویسنده، لحنِ روایت، فضای ذهنی‌-زبانیِ اثر پدیدار است. فارسی، هویتِ خود را یافته می‌‌داند و شخصیتی دارد تثبیت‌شده. به همه‌چیز از بالا نگاه می‌کند و خود را فراتر از جهان می‌پندارد ،و به‌همین‌دلیل است که به کلیاتِ جهان می‌اندیشد و جزئیات در نظرش بی‌ارزش‌اند. منطقِ فارسی چگونه منطقی است؟ این منطق در کجا پدیدار می‌شود؟


خود و دیگری. در این دوگانه است که هر منطقی پدیدار می‌شود؛ در ارتباط و مرابطه با دیگری‌ها: خدا، جهان و طبیعت، جامعه، خانواده، خود.


خدا خالق و مربی و حاکمِ او ست ،و او وجودِ خود را از خدا میداند. غایتِ او بازگشتن به مبدأ (خدا) است و در این راه میکوشد. کوشش و تلاشی که ریاضت تعبیرِ آن است. پس منطقِ ارتباطِ او با خدا ،و انگیزه و خواستِ او در این رابطه، نفیِ خود و بازگشت به خدا ،و ریاضت است.


جهان باآنکه مخلوقِ خدای خیر است، در راهِ بازگشتنِ شخص به خدا، مانع و درنتیجه شر است. جهان، شیطانی و گناهآلود است و کثیف. جسم نیز که جزئی از این جهانِ مادی است، شر و گناهناک و کثیف است. ریاضتِ شخص، معطوف به نخواستنِ زندگیِ مادی است و غایتِ شخص، مرگِ مادی و آزادکردنِ روح است.


جامعه، بسته به نگاهِ شخص، جای ستیزه یا مهربانی است. هدف در هر دو حالت، بازگشتن به خدا است. جامعه وسیله است و فارسی، جامعه و اصلاح و پیشبردِ آن را هدف قرار نمیدهد و اگر قرار دهد، هدفی کوتاهمدت است که غایت و نهایت نیست؛ چه برخی گمان میکنند زیستن در جامعۀ معطوف به خدا، بهتر از زندگیکردن در جامعۀ پشت به خدا است؛ پس باید جامعه را به خدا معطوف کرد و جامعهای خدایی برساخت.


خانواده نیز ابزاری است برای تکمیلِ ایمان ،و فداکردنِ آن در راهِ ایمان، غایت است.


منطقِ رابطۀ شخص با خودش، نفیِ تن بهسوی اعتلای روح است.


بسیار روشن است که آنچه تا اینجا بهعنوانِ منطقِ ارتباطِ شخص با دیگری بیان کردهام، ایدههای آرمانیِ این فرهنگ است و با آنچه در عمل میشود، متفاوت.


رُویۀ فرهنگِ فارسی، معاش و معاشرت است ،و منطقِ رابطه، عرف و عادت و خرافه. خودجویی و خداجویی ،و خودشناسی و خداشناسی در این رَویه جایی ندارند .و اگر برای زندگی، تعابیرِ کردن و شناختن و گذراندن وجود داشته باشد، زندگی در این رَویه، گذراندن است و وصلکردنِ ایام به هم با هدفِ معاش و معاشرت فقط. در اینجا، غایتِ وجودی معروفیت است نه معرفت.


آنچه اکنون پس از این تحلیلِ دومین به آن فکر میکنم، این است که این رَویه، رویۀ زندگیِ اجتماعیِ انسان (در کلِ جهانِ انسانی) است .و باز هم به این نتیجه میرسم که تفاوتِ فرهنگها در ساختارهای منطقِ اجتماعی نیست؛ چه، این ساختارها در اساس یکی اند ؛بلکه تفاوتها در محتوا و ظاهر است فقط. ابزارها و شیوههای بیان متفاوتاند نه ساختارها.


پس معما و کارآگاهی و جنایتِ فارسی از نظرِ ساختارِ فرهنگی با معما و کارآگاهی و جنایتِ دیگر فرهنگ-زبانها تفاوتی ندارند. منطقِ اینها، جهانشمول و همگانی است ،و انگیزه و خواست و مانعِعملشان محدود و قابلِ شمارش است. در واقع، باعثِ تفاوت، محتوا و ظاهر است و بس.

 

پ.ن1: در مبحثِ بالا از سهگانۀ فرم، محتوا، ساختار استفاده کردهام.

پ.ن2: بهجای فرهنگِ ایرانی، از فرهنگِ فارسی حرف میزنم.

 

19 مرداد 1394

 

۰ نظر ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۰۲
محمدحسین توفیق‌زاده

یادداشت بر فیلم اژدها [تحلیلی]

نام: Dragon

کارگردان: Peter Chan

نویسنده:Aubrey Lam 

بازیگران: Donnie Yen ، Takeshi Kaneshiro،Tang Wei

سال: 2011

کشور: Hong Kong، China

 

 

اژدها فیلمی است که از نظرِ ژانر، تکلیفش با خودش مشخص نیست؛ با درام آغاز میشود، به اکشن-رزمی تبدیل میشود، به معمایی-کارآگاهی میرسد، به درام بازمیگردد، از نیمه به بعد هم دیگر سراسر رزمی است. این پریشانیِ ژانر به پریشانیِ لحن منجر میشود؛ مخصوصاً وقتی که نیمۀ اولِ فیلم، لحنی کارآگاهانه دارد، وقتی ناگهان لحن به رزمی تبدیل شود، من سردرگم میشوم و قدری سرخورده هم.

 

اژدها ازنظرِ روایت پریشان است. در فیلم، صدای راوی (کارآگاه) شنیده میشود. آیا حضورِ راوی به فیلم اجازه میدهد تصاویری جز از نگاهِ راوی ارایه کند؟ در این فیلم که اینگونه است. البته باید در نظر گرفت که صدای راوی در کلِ فیلم نیست؛ از جایی شروع و در جایی تمام میشود. اما اگر اساساً راوی نبود، فیلم از نظرِ روایی ضربهای میخورد؟

 

روایتِ اژدها بیمحور است. محورِ فیلم کدام شخصیت/کنش است؟ کارآگاه؟ رزمیکار؟ این هم مشخص نیست. فیلم تکیهاش را بر این دو کرده است؛ فیلم بر این دو تکه شده است.

 

اژدها حراف است. در بیشترِ مواقع آن‌چه می‌تواند/باید به زبانِ تصویر گفته شود، بر زبانِ راوی می‌آید. این شیوه از روایت که در ادبیات و سینمای عامیانۀ کارآگاهی بسیار استفاده می‌شود،

مخاطبی منفعل می‌طلبد/می‌سازد و به‌جای طرحِ سؤال، جواب را پیش از سؤال برایش مطرح می‌کند. خلاق نیست.

 

فیلم‌نامۀ اژدها در پایان‌بندی ضعیف است. آیا رزمی‌کار به‌راحتی از دستِ قانون رها می‌شود تا به زندگیِ عادی برگردد؟ قانونی که حکم به دستگیریِ او داده بود. آیا رزمی‌کارانِ دیگر به او اجازۀ ادامۀ حیات را می‌دهند؟

 

فیلم‌نامه قربانیِ ایدۀ اصلی و نهاییِ فیلم شده است.

 

 

یادداشت بر فیلمِ اژدها [شخصی]

 

من این فیلم را حدود سه سال پیش از شبکۀ سه صداوسیما دیدم و مجذوبِ بخشِ اولش شدم ،و اگر دوباره دیدمش، فقط به‌خاطرِ بازیابیِ آن خاطرۀ خوش بود که البته نیمۀ دومِ فیلم (به‌جز در دو لحظه) برای خراب‌کردنِ آن تصویرِ خوش کافی بود. در نیمۀ اول، با شرلوک‌هولمزی چینی برخورد می‌کنم. این شرلوک‌هولمزی که عصا دارد، کلاه دارد، علوم‌زیستی می‌داند، استنتاج می‌کند، ضداحساس و ضدانسان‌اجتماعی است، کمی شوخ‌طبع است، دیدنِ مسیرِ استنتاج‌هایش لذت‌بخش است. بخشی از فیلم، به مناسبتِ مضمونِ نهاییِ خود، بر دوشِ او است که با سؤالات و تردیدهایی که گرفتارِ آن‌ها است پیش می‌رود: انسانیت مهم است یا قانون؟ در این دنیا تنها چیزی که دروغ نمی‌گوید علم و قانون است. البته این ایدۀ نهاییِ فیلم نیست. اژدها درمقابلِ کارآگاه قرار میگیرد. اژدها میگوید: انسانیت برتر است ،و قانون و علم باید در خدمتِ این ایده باشند و اگر نیستند، کنار بروند بمیرند. کنشِ نهاییِ کارآگاه و نیز تصویرِ نهاییِ او، مؤیدِ این نظرِ من است.

 

اما در موردِ ایدۀ اصلیِ فیلم. ایدۀ روشنفکرانه و لایتِ اژدها، مرا خشنود نمیکند وقتی که میگوید: انسان میتواند گذشتۀ پلیدِ خود را وابگذارد و واردِ زندگیِ سالم و تازهای بشود پس باید تاوانِ این انتخاب را بپردازد. تاوانی که رزمیکارِ این فیلم میپردازد، بیش از حد روتین و عادی است؛ بریدن از گذشته تا سرحدِ قتلِ پدر برای ماندن در وضعیتِ جدید. وضعیتی که فرد در آن خانواده دارد، زن و بچه را دوست دارد (و نه خودش را)، شخصیتِ اجتماعی ِمناسبی دارد، نمی‌خواهد این داشته‌ها را به هیچ قیمتی از دست بدهد؛ حتی به قیمتِ مرگِ خود یا قتلِ پدر.

 

از این نظر می‌گویم ایده‌اش روشنفکرانه و لایت است که کنشِ رزمی‌کار، کنشی خاص و رادیکال نیست؛ کاری است که هر آدم ِعادی برای نگه‌داشتنِ زندگیِ خود می‌کند (یا دست‌کم باید بکند): حفظِ خانه و خانواده ،و ایثارِ برای این هدف. [به تو که این را می‌خوانی اطمینان می‌دهم] این ایده و این هدف هرگز اژدهاوار نیست. ایده و هدفی مارمولکی است. با پدرش موافقم که گفت: تو هم تبدیل شدی به یکی مثلِ همه آن‌ها. دنیا تو را طرد کرد.

 

این فیلم، روایتِ تبدیلِ یک اژدها به مارمولک است؛ دنیای مارمولک‌ها، اژدهایان را طرد می‌کند.

 

 

11 تیر 1394

۰ نظر ۱۱ تیر ۹۴ ، ۱۲:۳۷
محمدحسین توفیق‌زاده