لَمَحات

دمی پیدا و دیگر دم نهان است

آخرین نظرات

  • ۲۱ مهر ۹۶، ۱۴:۴۳ - اشک مهتاب
    :)

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تنبلی» ثبت شده است


 

ذهنِ ما تغییر و تغیرهای عینیت را با ابزارِ تصویر(مدل)سازی مهار می‌کند؛ یعنی از هر شیءِ عینی، تصویر یا مدلی کلی (بی‌شاخ‌وبرگ، بی‌رنگ، پیرنگ) برمی‌سازد تا بتواند برای شناختِ جهان، گزاره‌های مطلق (دربرابرِ نسبی) اختراع کند.

یعنی ذهن بدونِ استفاده از گزاره‌های مطلق، نمی‌تواند شناختی از جهان کسب کند تا برپایۀ آن شناخت، قانون وضع کند. نمی‌تواند در جهانِ دائماًدرتغییر، جایگاهِ خودش را بفهمد.

پس، از هر چیز، تنها مدل یا تصویری ذهنی و بی‌جزئیات در خود حفظ می‌کند و تفاوت‌ها و تغییرها را در نظر نمی‌گیرد.

بنابراین، هر تفاوت یا تغییر، تهدید و بحرانی حیاتی دربرابرِ تصویرِ ذهنی ست.

 

در موقعیتِ بحرانی، یعنی وقتی تصویرِ ذهنی با تغییر و تفاوتی عینی تهدید می‌شود، یکی از این دو برای تصویرِ ذهنی اتفاق می‌افتد:

یا به همان شکلِ پیشینِ خود باقی می‌ماند،

یا متناسب با آن تغییرِ عینی تغییر می‌کند.

مسلم است که واکنشِ اول، حاصلِ تنبلی و از جنسِ گریز است و حرکتِ دوم، حاصلِ پویایی و از جنسِ جسارت.

(البته باید در نظر داشت که هیچ کدام از این چهار تعبیر (گریز، تنبلی، جسارت، پویایی)، لزوماً و ذاتاً منفی یا مثبت نیستند.)

گاهی برای نگه‌داری از یک تصویرِ ذهنی، عینیتی را انکار می‌کنیم و گاهی تصویری ذهنی، دربرابرِ عینیتی فرومی‌پاشد.

 

12 آبان 1395

۰ نظر ۱۲ آبان ۹۵ ، ۲۳:۳۶
محمدحسین توفیق‌زاده



تنبلی. آفتِ تمامِ نیکی‌ها ست. شنیده‌ام که دروغ کلیدِ تمامِ گناهان است؛ ولی کلیدِ دروغ هم تنبلی ست.

 

مترادف‌های تنبل در فارسی، تن‌آسان، سست، هیچ‌کاره اند. همه هم درست اند. نیز، جاهل و کاهل و راحت‌طلب. همچنین در عربی به کسی که پس از عقل‌کردن، حماقت کند طنبل می‌گویند.

 

فردوسی می‌گوید:

تن‌آسان نگردد سرِ انجمن

همه بیمِ جان باشد و رنجِ تن.

 

ترس یا تنبلی؟ کدام مادرِ دیگری ست؟ چون می‌ترسی تنبل می‌شوی یا چون تنبلی می‌ترسی؟

 

داستانی عامیانه هست به نامِ احمدِ لَمتی [تنبل] که در مجموعۀ گل به صنوبر چه کرد کارِ آقای انجوی شیرازی خوانده‌ام اش. جوانی به نامِ احمد که می‌گوید: «تنبل مرو به سایه، سایه خودش می‌آیه.» دخترِ پادشاه را مجبور می‌کنند زنِ احمد شود. دخترِ پادشاه احمد را به کار وامی‌دارد و آخرِ قصه احمد دیگر تنبل نیست.

می‌خواهم مخصوصاً به این قصه بپردازم.

 

ترس از مرگ که همان ترس از زندگی ست، باعثِ خواهشِ تن‌آسانی می‌شود.

 

من وقتی می‌میرم که تمامِ زندگی در من حاضر باشد. بنابراین، آن که خودکشی می‌کند، فقط بی‌صبر است؛ نه تنبل، نه ترسو، بلکه بسیارخواهنده و دلیر.

 

ترس از زندگی. تمثیلی بسازم. کسی که از زخمِ خار بترسد، گلی نخواهد چید. به همین ترتیب، کسی که از حضورِ خودش بترسد، منزوی می‌شود؛ دقیقاً برعکسِ آن چه پنداشته می‌شود که شخصِ منزوی، از جمع می‌ترسد. نه؛ جمع، یادآورِ حضورِ تو ست؛ به‌ویژه اگر جمعِ روشنایی باشد.

 

این که تنبلی و تن‌آسانی را با کسی که جایی لمیده و هیچ‌کاره است تصور کنیم، منحرف‌مان می‌کند. تنبلی وجوهی دارد؛ اما این چه گفتم، به دلیلِ عمومیت و تاریخی‌بودن‌اش، وجهِ غالب است.

باید وجوهِ دیگرِ تنبلی را نشان بدهم.

 

3 مرداد 1395

۱ نظر ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۳۹
محمدحسین توفیق‌زاده