لَمَحات

دمی پیدا و دیگر دم نهان است

آخرین نظرات

  • ۲۱ مهر ۹۶، ۱۴:۴۳ - اشک مهتاب
    :)

نفرت [تمرین]

يكشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۰۴ ب.ظ

 

توصیفِ احساس

1.

آبِ ترشی در دهانم است. لزج. به گمانم زرد باید باشد. به او که نگاه می‌کنم بوی خون و کافور به مشامم می‌رسد و هرلحظه نزدیک است پنجه‌هایم را فرو کنم در گوشتِ تنش و تکه‌پاره‌اش کنم. باید حفرۀ گورش باشم و نداند. باید پرتگاهش باشم و نداند. باید با این چاقوی زنجانِ دسته‌صدفی رگ‌وپی‌اش را نخ‌کش کنم و جلوِ چشمش روده‌های درآورده‌اش را با فشار گره بزنم تا جر بخورند.

2.

از تماسِ تنش با دیگری دندان‌هایش را به هم فشار می‌داد و دستش را چنان مشت می‌کرد که غضروف‌های انگشتانش صدا می‌کردند. راه که می‌رفت، تنش منقبض بود و رگ‌های شقیقه‌اش ورم می‌کردند و به هرچه می‌آمد پیش پایش تیپا می‌زد و مدام زیرِ لب با شدت می‌گفت: «خفه‌شو.»

 

پ.ن: تمرینِ کلاسِ نمایشنامه‌نویسیِ بخشِ فارسی

22 شهریور 1394

 

۹۴/۰۶/۲۲
محمدحسین توفیق‌زاده

ایده ها

تمرین نوشتن

دیگری

نثر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی