لَمَحات

دمی پیدا و دیگر دم نهان است

آخرین نظرات

  • ۲۱ مهر ۹۶، ۱۴:۴۳ - اشک مهتاب
    :)

بلعیدنِ سیاهی که بلعیدم [یادداشتِ شخصی]

سه شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۱۳ ب.ظ


 

نوشتن. تنها راهِ ماندن. نوشتن. تنها راهِ نوشتن. نوشتن. تنها راهِ رهایی از ننوشتن. نوشتن. تنها پیروزی در برابر حقارت و پوچی. خودکارِ سیاه. تنها سلاح برای مبارزه با تنها دشمن. پوچی. تنها دشمن. پوچی. تنها دوست. خودکارِ سیاه. تنها هدیۀ تولدِ هرروزه و هرساعته برای تنها دوست. نپرس. راهی ندارم. واقعیت؟ هر چه باشد، منم جزیی از او هستم. آگاهی؟ خسته ام می کند. سیاهم می کند. و خودکارِ سیاه، تنها سلاح برای خسته و سیاه کردنِ او که سیاهم می کند. دست و پای همه چیز را می بندم می اندازم توی لیوان غرق بشود هم بزنم سر بکشم. دست و پایم را همه چیز بسته کرده. خسته ام. خسته اش می کنم. نمی توانم. می دانم. مهم نیست. برود بدهد دنیا. دنیای خسته کن. و من خسته ام...

 

نوشتن. از چه؟ هر چه. چرا؟ بی چرا. چرا چرا نکن. نمی دانم. فقط نمی دانم. به طنابِ پاره ای چنگ می زنم تهِ این چاهِ دراز. هر دو سرِ طناب در دستِ خودم. به جایی بند نیستم. بندیِ همین جایم. بندیِ بندی که باز است و بسته نیست. بنده نیستم. منم. و به طنابِ پاره چنگ می زنم. بالا نمی روم. فرو نمی روم. راست نمی روم. چپ نمی روم. مانده ام. رفتن ندارم. راست ندارم. کژ ندارم. هیچ ندارم. طناب دارم. دو سرش دستِ خودم. به طنابِ دستِ خودم چنگ می زنم. نشسته ام. می نویسم.

 

نوشتن. انگیزه؟ ندارم. امید؟ ندارم. هر چه هست، خودکارِ سیاه است. نه انگیزه ای دارم برای پس از این، نه امیدی به هر آن چه پس از این. مهم نیست. خودِ کار مهم است که سیاه است زیرِ این خودکارِ سیاه. و من عاشقِ سیاهم. اما نه عاشقِ سیاهی. در ستیزم با سیاهی. پوچی. حقارت. می شکافمشان. می شکانمشان. می ترکانمشان. با خودکارِ سیاه، سیاهی را می پکانم. پوچی را سوراخ سوراخ می کنم. جرّش می دهم سرتاته. انگیزه به؟ امید به؟ لحظه ای دارم. لحظه ای. لحظه ای که می گذرد. لحظه ای که در آن تنها منم و طناب و درازیِ چاه. هیچ کسِ دیگر هم نیست. نمی تواند باشد. هر کسی در چاهِ خودش با طنابِ خودش. بعضی هم در گورهای دستِ جمعی بوی ماندگی می گیرند و به هم می دهند. لحظه. گذر. عبور. با خودکارِ سیاه به جنگِ عبورِ سیاهی می روم. انگیزه به؟ امید به؟ می کشم. کشتنِ لحظه. نه نگه داشتنش. نه تقدیسش. نه پرستشش. کشتنش. دریدنش. لحظۀ پوچ. لحظۀ حقارت. لحظۀ دراز. تکه تکه کردنِ سیاهیش. بلعیدنش. بلعیدنِ آن چه مرا بلعیده... در سیاهیِ دراز نشسته ام. دو سرِ خودکار سیاه دستم.

 

نوشتن. دیگر می نویسم. دیگر کم است. دیگر خسته ام. دیگر زنِ درازِ سیاهی پوشیده دور می شود و خون می رود از زنانگی اش. دیگر سرِ خودکارم خونی است. دیگر می نویسم...

 

1 اردیبهشت 1394

 

۹۴/۰۲/۰۱
محمدحسین توفیق‌زاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی