لَمَحات

دمی پیدا و دیگر دم نهان است

آخرین نظرات

  • ۲۱ مهر ۹۶، ۱۴:۴۳ - اشک مهتاب
    :)

می دانم که دیگرت نخواهم دید

دوشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۱۶ ق.ظ

دو حفرۀ

دور

در شعله هایی سیاه می سوزند

به انکارِ شب

و انگشتانی فلزّین

طنابی خون آلود را

سخت گره بر گره می زنند

 

می دانم که دیگر نخواهمت دید

 

در دیسِ بدرقه

نه قرآن و آب و نه سبزه،

تنها دو حفرۀ سوزانِ سیاه است

و دو شمعِ تازه خاموش شده

با رشته های دودِ سفید

 

می دانم که دیگرت نخواهم دید

 

امّا

چشمانت

همواره

در شعله هایی خمار می سوزند

بی آن که دور باشند

بی آن که من باشم.

 

11 خرداد 1393

۹۳/۰۳/۱۲
محمدحسین توفیق‌زاده

سروده ها

نظرات  (۱)

تقابلی بین شعله ی سیاه و شب نمی بینم،کاملا  کلمه های همساز ویکرنگی هستن
چرا رشته های دود «سفید»؟
حس می کنم توی 7سطر اول دچار هیجانی بودی که کلمات کافی براش پیدا نمی کردی یا حتی تا رسیدن به قلم و کاغذ یه کم‌ش از دست رفته (یا شاید هنوز شکل نگرفته بوده کامل)ولی یواش یواش گرم شدی.


پاسخ:
یه نکته ای که هست، اینه که وقتی نوشتمش دیدم شده یه شعرِ سوررئاله. و خیلی هم تأثیرِ لورکای شاملو داخلش هست؛
هر کاری کردم نتونستم تغییرش بدم
به خاطر همین چندان برام اهمیت و ماندگاری نداره.
حس می کنم این شعر من نیست/م.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی